درباره حضرت فاطمه بنت رسول (ص) به قلم مرحوم استاد دکتر سید جعفر شهیدی
به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت حضرت صدیقۀ طاهره سلام الله علیها نذر کرده بودم کاری کنم که خدا را و فاطمه را خوش آید. و به نظرم می رسد انتشار بخشی از کتاب ارجمند «زندگانی فاطمۀ زهـرا (ع)» اثر استاد فقید جناب آقای دکتر سیدجعفر شهیدی قدس الله نفسه در این فضا یکی از آن کارهاست. و سخن دکتر شهیدی رحمة الله علیه سخنی نیست که مدعی بتواند به سادگی بر آن ایراد بگیرد.
مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیاری داشته است. در این باره نیازی به ذکر روایات نداریم. پدرش پیش از آنکه به پیغمبری برسد، در دیدۀ همشهریان مقامی ارجمند داشت. دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم؛ «عَبدالعُزَّی بن عبـدالمطَّلِب (ابولهب)» شدند، و نزد شوهران گرامی بودند. اگر سورۀ «تَبَّت» در نکوهش پدر شوی آنان نازل نمی شد، و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختی تمام از فرزندانشان نمی خواستند زنان خود را رها کنند، آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند. لیکن به اصرار ابولهب بین آنان جدایی صورت گرفت.
این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند، یکی پس از دیگری به عثمان بن عَفَّان؛ مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.
زینب خواهر دیگر او زن پسرخالۀ خود ابوالعاص بن ربیع بود. چون محمد (ص) به پیغمبری مبعوث شد، و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند، ابوالعاص بر دین قریش باقی ماند. بزرگان طائفۀ وی از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دختری را که دوست می دارد به زنی بدو دهند. ابوالعاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است. ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد، و پیغمبر دستور آزادی او را داد، بدان شرط که زینب را به مدینه بفرستد.
این چند تن همگی مردان بنام بودند، و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند. اکنون که محمد (ص) به پیغمبری رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکّه از او در حالت بیم و احتیاط به سر می برد، طبیعی است که کسانی با موقعیت بهتر آمادۀ خواستگاری فاطمه (ع) باشند. و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوی رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانۀ وحی و مرکز نزول قرآن بود.
چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن مآخذ دست اول تاریخ اسلام است، عمر و ابوبکر هر یک خواهان فاطمه (ع) بودند. لیکن چون خواست خود را با پیغمبر در میان نهادند، وی گفت: منتظر قضاء الهی هستم. نسائی که از محـدثان بزرگ اهل سنت است، در سنن گوید: پیغمبر در پاسخ آنان گفت: «فاطمه خردسال است، و چون علی (ع) او را از وی خواستگاری کرد، پذیرفت.» اما نسائی این حدیث را ذیل بابی که به عنوان «برابری سن زن و مرد» نوشته، آورده است. باری از میان خواستگاران نام این دو تن را از آن جهت نوشته اند که از لحاظ شخصیت سرشناس تر از دیگران اند، نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند. یعقوبی نوشته است: «گروهی از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگاری کردند.»
آنچه دربارۀ خواستگاری فاطمه (ع) و زناشویی او با علی علیه السلام خواهیم نوشت، در کتابهای شیعه و سنی آمده است. روایت های دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایت ها خواهید دید. تنها ممکن است اندک اختلافی در لفظ روایت ها دیده شود. این روایت ها و نیز آنچه مورخانی چون بلاذری، ابن اسحاق، ابن هشام، طبری و عالمانی چون کلینی و مفید و شیخ طوسی نوشته اند، تنها سند نویسندگان پس از آنهاست: شیعه یا سنی، شرقی یا غربی، هرکس بخواهد دربارۀ حوادث قرن اول و دوم کتابی بنویسد یا تحقیقی کند، باید به همین کتابها مراجعه کند، و این کاری است که نویسندۀ این کتاب کرده است. اگر مطلبی در کتابهای شرق شناسان دیده شود که در هیچ یک از این سندها نیامده باشد، باید آن را نپذیرفت، و یا لااقل در درستی آن تردید کرد، نه آنکه بگوئیم آنها مدرکی داشته اند که در اختیار ما نیست. کدام مدرک؟ آنها این مدرک ها را از کجـا آورده اند؟ نوشتن تاریخ صدر اسلام، چون تحقیق دربارۀ تمـــدن سَـبا و حِـمیَر و یا خواندن سنگ نبشته های عصر هخامنشی و یا پژوهش دربارۀ تحقیقات علمی قرن نوزدهم و بیستم میلادی نیست که بگوئیم غربیان وسیله هایی در اختیار دارند که ما نداریم. اینگونه تصدیق های یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشی از عقـدۀ حقارت و یا به عهده گرفتن مأموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.
البته انکار نمی کنم که در مواردی روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخی، دقیق تر از روش بعض مورخان گذشتۀ مشرق زمین است. اما آنجا که اصل حادثه در سندهای دست اول به روشنی موجود باشد، اجتهاد برابر نص معنی نخواهد داشت.
**********
ما از بعضی از شرق شناسان که به خود اجازه می دهند حقیقت را دگرگون کنند، یا آن را چنان تفسیر کنند که با عقیدۀ خودشان ــ یهودی یا ترسا ــ منطبق باشد، گله ای نداریم. از آنان شکایتی نباید کرد چون معذورند. از دوستان تاریخدان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفتۀ ایشان می شوند، و آنچه آنان می نویسند حقیقت مسلّم و غیرقابل جرح می دانند، و چون خطاهای این پژوهندگان نشان داده می شود، به عذر اینکه آنان بر ما حق استادی دارند، خطاها را نادیده می گیرند. نتیجۀ این بی همتی یا سهل انگاری یا ناآگاهی است که امروز بیشتر کرسی های تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودی در تصرف دارند و آنچه می خواهند می نویسند و به زبانهای عربی و فارسی ترجمه می شود و مایۀ تحقیق تاریخ نویسان مسلمان می گردد.
گاه برادران ایرانی ما به خاطر حسن ظَنّی که به برادران عرب خود دارند، همین کتاب ها را بی هیچگونه اظهار نظر از عربی به فارسی بر می گردانند و این نوشته هاست که پایۀ معلومات گروهی می گردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهی ندارند:
«فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگی ــ یا بیشتر ــ در خانۀ پدر ماند و کسی برای خواستگاری او نمی آمد. روزی که پدرش به او گفت علی تو را می خواهد، یکه خورد که مگر چنین چیزی ممکن است؟!» پنـاه بر خدا! حقیقت پوشی، ستیزه جوئی و یا بدگوهری کار را به کجا می کشاند؟
اینها دانشمندانی هستند که می خواهند حادثه های تاریخی را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند، اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته اند؟ معلوم نیست!
اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد، به هنگام ازدواج نه یا ده ساله بوده است و جای سخن نیست. و اگر پنج سال پیش از بعثت متولد شده باشد و در هجده سالگی به خانۀ شوهر نرفته باشد، دلیل آن را نوشتیم:
وضع اجتماعی مسلمانان، بیم آزار و شکنجه، نابسامانی کارها، مهاجرت به حبشه، محاصرۀ بنی هاشم از یکسو، حادثه هائی که در زندگی خصوصی او اثر می گذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموی پدرش ابوطالب از سوی دیگر، مجال چنین وصلتی را بدو نمی داد.
او نمی خواست پس از مرگ مادر، پدرش در خانه غمخواری نداشته باشد. در حالی که دیدیم روایت های معتبری نیز تولد او را به سال پنجم بعثت نوشته بودند، و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست. و اگر از این بگذریم و شیوۀ مؤلف دانشمند! را پیش بگیریم، بخواهیم حادثه ها را برابر روشنائی تحقیق تازه، و از دید اجتماعی بنگریم، باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است. چرا؟ چون:
عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره، محمد (ص) را به زیبائی چهره و تناسب اندام ستوده اند. خدیجه را نیز تا آنجا که می دانیم زنی زیبا بوده است ــ طبیعی است که فرزندان پدر و مادر زیباچهره، نیکوصورت باشند. سه خواهر فاطمه (ع)؛ زینب، رقیه و ام کلثوم به خانۀ شوهرانی جوان، مالدار و سرشناس رفتند. در آن روزگار پدر آنان ریاستی یا مالی نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهرۀ او را به خاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگاری کردند.
چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکی زشت. این امر هر چند محال نیست، اما مدرک تاریخی می خواهد. دلیل شرق شناس محقق چیست؟
نویسندگان سیره عموماً دختران هاشمی را تا نسل دوم و سوم به زیبائی چهره وصف کرده اند. هنگامی که حسن بن حسن نزد عموی خود حسین علیه السلام (سیدالشهداء) برای خواستگاری یکی از دو دختر او رفت، حسین علیه السلام بدو گفت: پسرم! هر یک از دو دختر را می خواهی، خواستگاری کن! حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد. حسین علیه السلام گفت: من فاطمه را برای تو انتخاب می کنم که به مادرم شبیه تر است. تا آنجا که می دانیم این فاطمه از زیبائی خاص برخوردار بوده است. مفید نویسد: «در زیبائی چنان بود که او را به حوری همانند می کردند.»
حال کشف علمی این شرق شناس بزرگوار که می خواهد هر داستانی را با روشنائی علم بررسی کند، بر اساس چه مأخذی است؟ اجتهادی است مقابل نص؟ یا تخلیطی است در متن تاریخ؟ به عمد یا از روی نقصان عربیت؟ نمی دانم. اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است، نویسندۀ کتاب، ردپایی از جعل و افتراء و یا اشتباه خود بجا می گذارد. او مدرک نوشتۀ خود را نوشتۀ بلاذری می شناساند که قاعدتا کتاب معروف او، «انساب الاشراف» است. این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:
«پیغمبر به زهرا (ع) گفت: تو زودتر از همۀ افراد خانوادۀ من به من خواهی پیوست. فاطمه یکه خورده پیغمبر فرمود: نمی خواهی سیدۀ زنان بهشت باشی؟ زهرا (ع) تبسم کرد.» نمی دانم شرق شناس متعهد در نتیجۀ تحقیق علمی این دو روایت را بهم ریخته؟ یا چنانکه نوشتیم نقصان عربیّت او موجب ارتکاب چنین اشتباهی گردیده، یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتی خاص به عهده داشته است؟. به هر حال نتیجه یکی است و ما از این نمونه رعایت امانت ها در کتاب های آنان و یا شرقیان شرقشناس تر از غربیان فراوان می بینیم.
**********
خوانندگانی که پدر در پدر با محبت خاندان پیغمبر (ص) زیسته اند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحث های علمی، توجهی ندارند، ممکن است بر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پی جوئی و مراجعه به اسناد در این موضوع بخصوص چه لزومی دارد؟ درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خدای بزرگ می سپارند. و گوش استماع به سخنان چنین محققانی ندارند و شاید هیچگاه نوشته های آنان را نخوانند، اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهای دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته می شود، برای همگانست.
متأسفانه باید گفت، یا خوشبختانه، نمی دانم، صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردی بهم آمیخته است. چنانکه می دانیم سالهاست هر یک یا هر دسته ای از شرق شناسان غرب، کار تحقیق و تتبع در رشته ای از فرهنگ اسلامی را به عهده گرفته و در این باره کتابها نوشته اند. استادان کرسی اسلام شناسی اروپا و آمریکا سالیانی چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیت های بزرگ اسلامی می نویسند. دربارۀ زندگانی رسول اکرم صلوات الله علیه و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتابها منتشر شده و بعض این کتابها را به فارسی برگردانده اند و یا تنی چند مطالب آن را اقتباس کرده اند.
ترجمۀ نوشته های لامنس، گلدزیهر، دورمنگام، لوئی ماسینیون، برنارد لوئیس، پتروشفسکی، ردینسون [ماکسیم رودینسون 2004 – 1915 Maxim Rodinson شرق شناس فرانسوی]، [هامیلتون] گیب [Sir Hamilton Alexander Rosskeen Gibb ]، و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشی های تهران و شهرستان ها می توان خرید.
بیشتر اینان امانت علمی ندارند. دانشمندی چون بلاشر [رژی یا رژیس بلاشر شرق شناس فرانسوی Regis Blachere] که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن به فرانسه و تحقیق دربارۀ ترتیب نزول آیات صرف کرده است، در ترجمۀ خود از قرآن بی هیچ اظهار نظر دو آیه به سورۀ پنجاه و سوم می افزاید ــ همان دو آیه ای که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت برساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سی سال پیش به نام «افسانۀ غرانیق» فصلی دربارۀ آن نوشت. این سوء نیت را از بلاشر در این مورد، بر حسب تصادف یافتم، چند جای دیگر چنین کاری کرده؟ خدا می داند.
از هم میهنان کتابی را می بینم که به گمان خود می خواهند اسلام را از دیدگاه علمی و فلسفی بشناسانند، اینان نوشته های این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار می دهند. نتیجه آن می شود که به اتکاء ترجمۀ غلط فِـصَـلِ ابن حزم، علی بن ابی طالب (ع) سرمایه دار بزرگ عصر خویش معرفی می گردد. حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمی موفق شده، نویسندۀ کتاب بدان اهمیتی نمی دهد. اما چندی بعد ممکن است نوشتۀ این مؤلف پایۀ تحقیقات کسانی شود که نه از اسلام اطلاع درستی دارند و نه از عربیت.
من درعین حال که کوشش مترجمان محترم را در برگرداندن این کتاب ها تقدیر می کنم، از آنان ــ اگر تعهدی نسبت به بعض مکتب ها ندارند ــ استدعا دارم رنج دیگری را نیز بر خود هموار کنند. مندرجات این کتابها را با مطالب کتاب های دست اول (تا آخر قرن پنجم هجری) مقایسه فرمایند. مبادا خدای نخواسته نادانسته موجب شوند کسی یا کسانی از حقیقت بدور افتند.
بعض آثار این شرق شناسان به عربی ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنی دارند، آن ترجمه ها را دربست پذیرفته و به فارسی برگردانده اند. من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمه ها آگاه هستم. من نمی گویم همۀ این مؤلفان بداندیش و یا دشمن اسلام اند. ممکن است به خاطر درست ندانستن زبان عربی و یا دسترسی نداشتن به سندهای خالی از تعصب قضاوتی کرده باشند، اما با بعض آنان از نزدیک آشنا هستم و یا با ایشان در این باره گفتگو کرده ام و می دانم کینه ای از مسلمانان در دل دارند که هیچگاه آن را فراموش نخواهند کرد. چرا؟ سببش را باید از ایشان پرسید.
اسلام شناس دانشمندی را می شناسم که در کار خود بی همتا و یا کم نظیر است. گذشته از چند زبان اروپائی از عربیّت بهرۀ فراوان دارد. بنابراین باید از روح اسلام و مقررات این دین چنانکه هست مطلع باشد. او خوب می داند که فاتحان عرب همه از یکدست نبودند. بسیاری از آنان غم دین داشتند و اندکی غم دنیا.
بنیان گذار اسلام خود این دو دسته را خوب شناخته است، چنانکه گوید: «آن کس که برای خدا به میدان جهاد می رود، اجر او با خداست و آن کس که دیده به مال دنیا دوخته، جز آن نصیبی ندارد.»
محتملا این شرق شناس محترم زودتر از من بدین حدیث برخورده است. اما او چون متعهد است، کتاب خود را با این جمله آغاز می کند: «سرزمین غله خیز مصـر بهترین انبار خوار و بار بود، که می توانست شکم عرب های گرسنه را سیر سازد.»
من نمی گویم عمروبن العاص برای رضای خدا و پیشرفت اسلام قدم در سرزمین مصر گذاشت. او مسلماً اخلاصی را که عقبة بن نافع در فتح آفریقا داشت، نداشته است. (هر چند در اینجا هم نمی خواهم کاری را که عقبة در شمال آفریقا کرد، از هر جهت درست بدانم). اما آن دسته از یاران مؤمن پیامبر که در رکاب عمرو به وادی نیل قدیم نهادند، چسان؟ آنها هم در پی سیرکردن شکم گرسنۀ خود بودند؟
بیش از این گفتار را در این باره دراز نمی کنم و از خداوند برای خود توفیق و برای اینان راهنمائی مسألت دارم.
(از صفحۀ 45 تا آخر صفحۀ 53 کتاب «زندگانی فاطمۀ زهرا (ع)»، نوشتۀ مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، بهار 1362) در ادامۀ کتاب، استاد فقید جناب آقای دکتر سید جعفر شهیدی به شرح چگونگی پیوند حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام و حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها می پردازد.)