رواج تصوف

صوفیه در قرن هفتم و هشتم قوتی بسیار داشتند و تصوف توسعه و رواجی روزافزون می پذیرفت. تحولات اجتماعی سختی که مخصوصا از آغاز قرن ششم به بعد در ایران حاصل گردیده بود، و پایه دار شدن اعتقادات مذهبی، توجه به مشایخ صوفیه و راسخ گردیدن اعتقاد مردم را نسبت به مقامات عرفانی و به خانقاه و خانقاهیان سبب شد.

هنگامی که مغول به ایران حمله کرد، کمتر شهر و دیاری در ایران از دسته های صوفیان خالی بود و شمار خانقاه ها و باشیدنگاه های سالکان و اهل مجاهدت و ریاضت حساب و شماری نداشت... با همۀ کشتارها و نهب ها و غارت ها و ویرانی و نابسامانی که بر اثر حملۀ ترکان و مغولان در ایران قرن هفتم رخ داد، تصوف ایرانی به نحوی که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم رایج بود، از رواج نیفتاده و قوت خود را از دست نداده بود. البته تصور آنکه حملۀ مغول وسیلۀ تقویت تصوف یا ترویج آن در ایران شده باشد، خطاست؛ زیرا هیچ حملۀ مخرب و مقرون به کشتار و وحشت، و هیچ حادثه ای که همراه با توحش و بربریت رخ داده باشد، و هیچ ایلغار و هجوم وحشیانه نمی تواند وسیلۀ ایجاد کمالات و ترویج معارف باشد، بلکه همواره این گونه حوادث انحطاط عقلی و اجتماعی را سبب می گردد، منتهی آثار آن از دو سه نسل بعد از تاریخ واقعه آغاز می شود و به نسبت شدت و ضعف واقعه، مدتی ادامه می یابد.

تصوف هم یک حرکت عقلی آمیخته با دین و ارشاد به طرف کمالات نفسانی بود و حکومت وحشیان ترک و تاتار و مغول نمی توانست وسیله ای برای ترویج یا توسعۀ عمقی آن باشد و تنها ممکن است یأس و فقر و نومیدی و نابسامانی و دربه دری، عده ای از مردم را به خانقاه ها کشانده و سربار شیوخ و پیشوایان تصوف کرده باشد. و یقینا همین گروه وسیلۀ مؤثری برای انحطاط تصوف و عرفان گردیدند و آثار خود را در اواخر دورۀ مغول و دوره های بعد آشکار کردند. مسلما رواج طریقۀ «قلندریّه» درین عهد و افزایش شمارۀ فراوان «قلندران» در ایران و کشورهای مجاور و تشکیل دسته های متعددی از آنان که بین شهرها و مراکز مهم صوفیه در حرکت بوده اند، مولود همین انحطاط و نتیجۀ مستقیم مصائب اجتماعی بود.

در گیر و دار حملۀ مغول، عده ای از مشایخ بزرگ که حاضر به ترک مکان و یا مراکز تعلیمی خود نشدند، مانند شیخ نجم الدین کبری و شیخ فریدالدین عطار و نظایر آنان، به قتل رسیدند و یا در همان اوان درگذشتند؛ ولی برخی دیگر توانستند خود را از معرکه نجات دهند و به پناهگاه های فرهنگی جدید مانند آسیای صغیر و شام و فارس و کرمان و بلاد سند و هند و نظایر این نواحی برسانند و بساط ارشاد در ناحیت های جدید بگسترانند. همین امر و همچنین بازماندن دسته هایی از مشایخ و عارفان در شهرها و ناحیت هایی که از قتل عام رسته بودند، وسیلۀ خوبی برای حفظ سنت های خانقاهی و نگاهبانی مبانی تصوف و ترویج آن در میان آیندگان بوده است.

هجوم خلق غارت زده به خانقاه ها نیز ادامۀ تعلیمات مشایخ را تسهیل می کرد و اعتقاد مردم مصیبت رسیده را بدانان راسخ تر می نمود. ترکان و تاتاران و مغولان هم،که نژادهایی حیله گر و مزور و در عین حال متعصب اند، بعد از مسلمانی یا زود تحت تأثیر مشایخ قرار گرفتند، و یا برای ادامۀ حکومت بر خلق صلاح خود را در رعایت حال خانقاهیان و تأیید آنان دانستند و این امر هم البته به رواج صوری تصوف یاوری کرد.

 

تصوف علمی

نکتۀ مهم آن است که تصوف در قرن هفتم و هشتم تنها به روش «وجد و حال» بسنده نکرد و به طریق علمی و شیوۀ تعلیل و توجیه هم متمایل گردید. این را پیش از قرن هفتم، گاه نزد صوفیان بزرگ می بینیم. خاصه در آثار «عین القضاة ابوالمعالی عبدالله بن محمّد بن علی میانجی همدانی» عارف و متفکر بسیار بزرگ که مانند پیشرو دیگر خود «حسین بن منصور حلاج»، شهید تعصب عالمان سبک مغز و دین فروش و فتواهای بی خردانۀ آنان گردیده بود (525 هجری). وی در کتابهای خود با تعلیل و توجیهات عقلانی، عرفان و فلسفه را به هم نزدیک ساخته و در حقیقت بنیان شیوۀ علمی را در میان صوفیان نهاده بود.

در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم این عمل عمومیت بیشتری یافت. در آن اوان «شیخ نجم الدین کبری» (مقتول به سال 618) مشغول تربیت عده ای از بهترین مشایخ صوفیه بوده است. وی با تألیف کتابهای معتبر خود مانند منهاج السالکین، اصطلاح الصوفیه، آداب السلوک، الاصول العشرة، آداب المریدین و جز آنها قسمتی از مبانی و مبادی تصوف و آداب صوفیان را مورد بحث و توضیح و تدوین قرار داده بود.

از پیروان معروف مکتب او «شیخ نجم الدین ابوبکر عبدالله بن محمد رازی» معروف به «نجم الدین دایه» (م 654) است که از تربیت شدگان مجدالدین بغدادی، شاگرد نجم الدین کبری بود. نجم الدین دایه در کتاب مشهور خود «مرصاد العباد من المبدأ إلی المعاد» "از ابتدا و انتهای آفرینش و بدو سلوک و نهایت سیر و مقصد و مقصود عاشق و معشوق" خبر داد و همچنین است در کتاب دیگر خود «بحر الحقایق».

همزمان نجم الدین دایه، «سعدالدین الحموی» (م 650) کتابهای «المحبوب» و «سجنجل الارواح» را هم با لغزها و معماها و ارقام و دوایری که بیشتر صورت رموز و اشارت داشت، تدوین نمود.

و «شهاب الدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی» (م 632) کتابهای عوارف المعارف و رشف النصایح الایمانیة و اعلام التقی و اعلام الهدی را به وجود آورد.

کسی که از همۀ اینان در بخشیدن صورت علمی به تصوف سهیم تر است، «محمد بن علی بن محمد معروف به محیی الدین ابن العربی» است که نسبش به حاتم طایی می رسد و مولد و منشأ او اندلس (اسپانیا) بود و به همین سبب نحوۀ اندیشۀ وی با سایر صوفیان تفاوت بزرگ داشت. وی رسالات متعدد دارد که از میان آنها دو کتاب «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیّة» بی تردید از جمله کتب بسیار مهم عرفانی است. شیخ محیی الدین در علوم مختلف زمان دست داشت و به این سبب سخنان عرفانی را با توجیهات و تعبیرات حکمی درآمیخت و در حقیقت عرفان و حکمت اشراق را به هم پیوست و مسألۀ وحدت وجود را با قواعد عقلی و اصول علمی و استدلالی توضیح داد. وفات ابن العربی به سال 638 اتفاق افتاد.

آثار ابن العربی به سبب آنکه مباحث اصلی تصوف را به صورت علمی درآورد، در حقیقت دنبالۀ آثار عین القضاة محسوب شده است. او هم مانند عین القضاة به موضوع وحدت وجود علاقۀ تام داشت و نیز مانند آن پیشرو برزگ خود دچار تکفیر گردید.

شاگرد معروف ابن العربی «صدرالدین محمد بن اسحاق قونیوی» (م 673) کار استاد خود را با موفقیت ادامه داد و با تألیف کتابهایی از قبیل «فکوک» و «مفتاح الغیب» و «نفحات الهیه» طریقۀ جدید را تقریر و توجیه کرد و شاگردش «فخرالدین ابراهیم عراق» (م 688) بعد از آشنایی با تعالیم ابن العربی، کتاب «لمعات» را پدید آورد که «اشعة اللمعات» جامی شرحی بر آن است.

بدین طریق تصوف که تا آن روزگار به وجد و حال و ذوق و شعر و عمل آمیخته، و به سادگی مقرون بود، شیوۀ نظری یافت و به شکل علمی و قابل تعلیم درآمد؛ یعنی به عرفان که آن را می توان تصوف توجیهی و فلسفی خواند، تغییر صورت داد، و از آن پس در ردیف سایر علوم تدریس شد، و به عبارت دیگر از «حال» تا حدّی به «قال» باز آمد.

این امر، یعنی تدوین و تنظیم مبانی تصوف و عرفان و ذکر و شرح اصطلاحات صوفیان و توجیه و تعلیل اصول عرفان مسلما در نفوذ مبانی و مبادی تصوف در ادبیات، خاصه شعر اثر بارز داشت و آن را بیشتر از پیش مورد استفادۀ شاعران متذوق قرار داد، زیرا ازین راه مقداری افکار و اصطلاحات آماده به دست آمد که اهل ذوق، بی آنکه به ریاضت های خانقاهی تن در داده باشند، با آنها آشنایی حاصل کردند و از آنها در خلق مضامین شاعرانه استفاده بردند.

 

تصوف و شیعۀ اثنی عشری

این نکته گفتنی است که ابتلائات مختلف و مصایبی که بر مردم غارت زدۀ ایران زمین می آورد، موجب اعتقاد آنان به کسانی شد که انتظار تسلی و تشفی از ایشان می رفت؛ و از این راه مشایخ و زهاد بیشتر از دورۀ پیشین مورد علاقه و احترام قرار گرفتند. در شرح حال کمتر کسی از مشایخ دیده می شود که بر امرا و بزرگان وقت تسلطی نداشته و یا به غایت مورد تعظیم و تکریم آنان قرار نگرفته باشند. همین امر سبب بود که به تدریج دست بعضی از مشایخ در امور اجتماعی گشوده شود تا اگر بخواهند، در اجرای مقاصد سیاسی و اجتماعی خود از نفوذ معنوی استفاده کنند. مشایخ شیعه که از اواسط این عهد یعنی از اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم به بعد به نام آنان بسیار باز می خوریم، از این وضع در مواردی که توانستند، و برای تحکیم مبانی تشیع یا تشکیل حکومت های شیعه، بیشتر استفاده کردند.

نخستین دسته از این سلسله های متصوفان شیعه، «سلسلۀ شیخیۀ جوریه» در خراسانند. این دسته از اتباع شیخ خلیفه (مقتول به سال 726) از شاگردان شیخ علاء الدولۀ سمنانی، هستند. وی مدتی در سبزوار به ارشاد مشغول بود و یکی از اتباع معروف او، شیخ حسن جوری، بعد از کشته شدن مرادش، در سبزوار و نیشابور و طوس و خبوشان و ابیورد به دعوت خلق پرداخته و پیروان بسیار گرد آورده بود و هنگامی که سربداران سر به طغیان برداشتند، با ایشان از در اتحاد درآمد و در جنگها با آنان شرکت جست و وسیلۀ قاطعی برای تقویت و تأیید حکومت شیعی سربداری گردید.

دستۀ دیگر پیروان «میرقوام الدین بن صادق بن عبدالله مرعشی» هستند که نسبش به امام زین العابدین علی بن حسین می رسید. وی مدتی در خراسان در خدمت «سید عزالدین سوغندی» به ریاضت و مجاهدت مشغول بود و سپس به آمل رفت و اوضاع آشفتۀ آن دیار او را یاری داد تا به سرعت در امور سیاسی دخالت کند و ... حکومتی به وجود آورد که مدتها بعد از او بر سر کار بود.

دستۀ دیگر اعقاب «شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی» شاگرد «تاج الدین ابراهیم معروف به شیخ زاهد گیلانی (متوفی 700)» بودند. شیخ زاهد شاگرد عین الزمان جمال الدین گیلی (م 651) از شاگردان نجم الدین کبری بوده است. بعد از فوت او، شاگردش صفی الدین به اردبیل رفت و آنجا بساط ارشاد گسترد تا به سال 735 درگذشت.

شیخ صفی الدین بر اثر نفوذ شدیدی که در آذربایجان حاصل کرد، فرقه ای از صوفیان پدید آورد که پس از او پیرو جانشینانش: شیخ صدرالدین موسی، و شیخ خواجه علی، و شیخ ابراهیم، و سلطان جنید و جز آنان بودند. مشایخ صفوی هر یک به نحوی در امور آذربایجان تصرفاتی داشته و میان آنان و حکومت های محلی رابطۀ صلح و جنگ برقرار بوده است تا چنانکه می دانیم حکومت به دست آنان افتاد.

 

از صفحات 165 تا 174 کتاب «تاریخ ادبیات در ایران» نوشتۀ دکتر ذبیح الله صفا. کتاب اول از جلد سوم، چاپ پانزدهم، انتشارات فردوس، تهران، 1385.