نمونه متن از ظفرنامه نظام الدین شامی
ذکر فتح شهر حلب
... امیر صاحبقران بنیاد جنگ سلطانی نهاد و به نفس خود متوجه شد. حلبیان چون بسیاری آن لشکر بدیدند، حیران و عاجز ماندند و غیر از گریختن چاره دیگر ندانستند و به ناچار پشت دادند. لشکر منصور در عقب ایشان لغام ریزان تاخت کردند و چندان سوار و پیاده به قتل آوردند که از کشته ها، پشته ها برآمد و شارع و دروازه حلب از مقتولان مالامال شد؛ چنانکه سواران بر سر کشتگان می گذشتند و اسب و استر به دشواری می رفت.
لشکرها که از اطراف جمع شده بودند، به جانب دمشق گریختند. لشکر منصور نکاولی و گروه بسیاری از ایشان به تیر و شمشیر به قتل آوردند و آنها را که زنده ماندند، از اسب انداختند و چندان خواسته و چهار پایان به غارت بردند که محاسبان چالاک از شمار آن عاجز آیند و باقی لشکر، شهر را مسخر کرده، غارت کرد و خلق را اسیر گرفتند و چندان زر و مال و قماش به یغما بردند که در وهم نگنجد و در شمار نیاید.
سودون و تیمورتاش در قلعه درآمدند و بر احکام بلندی آن اعتماد کردند و آن قلعه از جمله قلعه های نامدار است. خندقی در عرض سی گز تخمینا به غایت فراخ که اگر خواستندی کشتی ها در آن بگردیدی، و خاک قلعه بلند به مقدار صد گز تخمینا، و بالای این بارو و برجها به سنگ گردانیده، و آن خاک ریز چنان تیز که پیاده بر وی نتوانستی رفت.
چون بدان قلعه مستظهر شدند و لشکر را احتیاط کردند و بسیاری ایشان را بدیدند، فکر فاسدشان زیادت شد. نقاره زدند و رعد اندازی آغاز کردند و در برابر قلعه امیر صاحبقران بر بساطی شاهوار متمکن نشسته، رأی روشن را به تسخیر آن موضع مشغول گردانید و لشکر را اشارت کرد تا پیرامون خندق نزول کردند و به زخم تیر نگذاشتند که کسی از دشمنان سر از برج بیرون تواند کرد.
و عمله و چاخورگان را فرمان شد تا به یک شب حوالی خندق را چون غربال سوراخ کردند و از آب گذشته، بر روی آن خاکریز چون کبک بردویدند و در تک قلعه که به سنگ خارا استوار کرده بودند، نقب آغاز نهادند.
و در آن وقت این بنده به عزیمت سفر حجاز به شهر حلب رسیده بود و به دست جمعی اسیر شده، حالتی عجیب مشاهده کردم که ذکر آن در این محل مناسب است؛ و آن چنان بود که این بنده بر بامی برابر در قلعه ایستاده بودم و در صنع آفریدگار و جلادت این مردم تماشا می کردم، ناگاه دیدم که در قلعه باز شد و پنج نفر مرد مردانۀ مسلح بیرون آمده، بر چاخورگان تاختند. چاخورگان چون واقف شدند، از میانۀ نقب بیرون آمده، از زبر روی به بالا کردند و آن پنج سوار را به زخم تیر تاخته بر زمین دوختند. فریاد در اهل قلعه افتاد و ایشان طنابها در میان بسته بودند و سرهای طناب به دست مردانی که در قلعه بودند، داده. ایشان ریسمان ها بکشیدند و ایشان را ندانم زنده یا مرده، به بالا بردند. و دیگر کس را زهره نبود که از سوراخ برج ها نگاه کردی تا بیرون آمدن چه رسد!
اهل قلعه از هیبت بلرزیدند و دانستند که با حکم الهی ستیزه کردن و با دست قضا بر پنجۀ زور بر پیچیدن نه کار عاقلان است و نه مقدور خردمندان جهانیان...
از صفحات 227 و 228 کتاب «ظفرنامه». نوشتۀ نظام الدین شامی. با مقدمه و کوشش پناهی سمنانی، از روی نسخۀ فلیکس تاور. انتشارات بامداد، تهران، خردادماه 1363.