روزی «احمد بن عبدالله خجستانی» را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟
گفت: به بادغیس در خجستان، روزی دیوان حنظله بادغیسی همی خواندم. بدین دو بیت رسیدم:
مهتری گر به کام شیر دراست
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
داعیه ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم، راضی نتوانستم بود. خران را بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن اللیث ــ برادر یعقوب بن اللیث شدم... ــ و باز دولت صفاریان در ذروه اوج علیین پرواز همی کرد... و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال، علی بن اللیث مرا از «رباط سنگین» بازگردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود، و من از آن لشکر، سواری صد بر راه کرده بودم و سواری بیست از خود داشتم. و از اقطاعات علی بن اللیث یکی «کروخ» بود و دوم خواف نیشابور.
چون به «کروخ» رسیدم، فرمان عرضه کردم. آنچه به رسید، تفرقه لشکر کردم (یعنی بین لشکریان پخش کردم) و به لشکر دادم، سوار من سیصد شد.
چون به خواف رسیدم و فرمان عرضه کردم، خواجگان خواف تمکین نکردند و گفتند: ما را شحنه ای باید با ده تن. رأی من بر آن جمله قرار گرفت که دست از طاعت صفاریان بازداشتم و خواف را غارت کردم. و به روستای «بُشت» بیرون شدم، و به بیهق (سبزوار) درآمدم. دو هزار سوار بر من جمع شد. بیامدم و نشابور بگرفتم و کار من بالا گرفت و ترقی همی کرد تا جمله خراسان خویشتن را مستخلص گردانیدم، اصل و سبب همه، این دو بیت شعر بود.»
باید اضافه کرد که کار این مرد خربنده عیار «به درجه ای رسید که در نیشابور، یک شب، سیصدهزار دینار و پانصد اسب و هزار جامه بخشید.»

 

از صص 278 و 279 کتاب «یعقوب لیث» اثر مرحوم استاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی. چاپ سوم، انتشارات نیلوفر، تهران، 1363. به نقل از: چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی و مجمل فصیحی خوافی.