تصویر غالب و رایج از سقوط صفویه است که این سلسله با تهاجم محمود افغان، و در پی محاصره ی اصفهان، به سادگی سقوط کرد و عامل اصلی این سقوط بی کفایتی «شاه سلطان حسین صفوی» بود. این تصویر تا بدان حد رواج یافته که نام «شاه سلطان حسین» به تمثیلی از بی کفایتی بدل شده است. واقعیت چیست؟

نخست، تهاجم از سوی مردم افغان نبود؛ تهاجم از سوی سپاهی بود به رهبری محمود از طایفه ی غِـلزایی Ghilzai ، یا غَـلزایی  Ghalzai ، از قوم پشتو، و همراهان غیرافغان او که در شهرهایی چون اصفهان و یزد کارگزاران پنهان و دسیسه گر داشتند.

همین کارگزاران بودند که می خواستند نیمه شب دروازه ی یزد را به روی سپاه محمود بگشایند، ولی توطئه شان ناکام ماند و به دست مردم یزد قتل عام شدند و سپاه محمود از یزدیان شکستی سخت خورد.

در پایتخت، اصفهان، نیز خیانتکاران درباری و صاحب مقام اندک نبودند. افغان ها همه در سپاه محمود نبودند. دلیل این مدعا آن که «ایل ابدالی»، قدرتمنـدترین رقیب ایل غلزایی، حامی صفویه بود. هزاران تن از ابدالیان در قشون صفویه حضور داشتند و سران این ایل، سرداران و امرای نادر بودند.

پس از قتل نادر، رئیس ایل ابدالی با نام «احمـدشاه دُرّانی» حکومت خود را تأسیس کرد. احمدشاه ابدالی یا احمدشاه درانی را «پدر افغانستان جدید» می دانند و افغان ها او را «احمد شاه بابا» می خوانند.

(بخشی از مقاله ی محقق و مورخ معاصر آقای عبدالله شهبازی)

احمـدشاه ابدالی که در کنار نادرشاه افشار جنگ ها دیده و سردار بزرگی شده بود، به دعوت زمامداران مسلمان هند، برای نجات مسلمانان به هند تاخت.

در هفدهم ژانویه ی سال 1761م. پس از قرن ها، تمام قدرت هندوان؛ یعنی یک قشون سیصدهزار نفری در مقابل یکصد و پنجاه هزار نفر از مسلمانان (اعم از شیعه و سنّی) قرار گرفت و یکی از سرنوشت سازترین جنگ های تاریخ هندوها و تاریخ امت اسلامی را شکل داد.

هندوها با شعار «هرهر مهادیو» که هنوز هم شعار جنگی هندوهای افراطی است، و با پرچم زرد (که امروز هم پرچم حزب هندویی افراطی بی. جی. پی است) به لشکر مسلمانان تاختند.

مسلمانان علی رغم کمتر بودن نفراتشان نسبت به هندوها، با انجام مانور دور زدن و احاطه ی دشمن، از پشت به قلب خصم حمله کردند و شکست سختی به هندوان وارد آوردند.

این مقاتله در جلگه ی «بنی پت» روی داد.

این شکست، رؤیای «هنـــدو راشتریا» Hindu Rashtrya (یعنی حکومت هندویی بر هند/ هند برای هندوها) را مدت زمان زیادی از بین برد و ماراتاها (که رهبرشان، «بالاجی رائو» با شنیدن خبر شکست دق کرد) نتوانستند از این شکست قد راست کنند و تا ایام معاصر هیچ گاه نتوانستند به قدرت مرکزی هند نزدیک شوند.

احمـــدشاه ابدالی، پس از این پیروزی، به جای ایجاد یک حکومت مقتدر اسلامی در دهلی، به کابل بازگشت و حکام مسلمان هندی نتوانستند خلاء قدرتی را که در صحنه ی سیاسی هند ایجاد شد، پر کنند.

ماراتاها Maratha، هندوئیزم بنیادگرا و اسلام ستیز را بنیاد نهادند.