بررسی واقعیات حکومت عثمانی (ضعف و قوت دورهی عثمانیها)
نویسنده: استاد محمّد قطب/ مترجم: احمد حکیمی
از آنجا که به عمد و از روی قصد، اتهامات فراوانی به حکومت عثمانی وارد آمده و تحریفات و زشتنماییهای زیادی نسبت به حقیقت آن صورت گرفته است، بررسی و شناخت واقعیتهای مربوط به آن حکومت مستلزم توجه و عنایت ویژهای است.
شکی نیست که دورهی عثمانی دورهای است پر از شگفتیها و تناقضات فراوان! به یقین دورانی است که همزمان پیشرفت، عظمت، ضعف و درماندگی را در بر می گیرد، به نحوی که نظیر و مانند آن را در تاریخ نمی یابیم.
- پیشروی سریع و برقآسای نظامی، و همزمان، ضعف و درماندگی فکری و فرهنگی!
- توان نظامی وسیاسی که جهان را به وحشت انداخته بود، در کنار فقر علمی و ضعف معرفت دینی!
- حماسهی دینی درخشان و اخلاص و فداکاری در راه خدمت به اسلام، بدون آگاهی و شناخت کافی در مورد حقایق و مقاصد دین!
- ضعف سیاسی، نظامی و فقر فرهنگی و علمی!
همهی اینها نظام عثمانی را فرا گرفت و جهان اسلام تاکنون آثار و پیامدهای آن را با تمام وجود احساس می کند.
هرچند این دوره، انحرافات و عیوب و ستمگریهای بسیاری به خود دید، در مجموع، سیمای واقعیتهای آن در قواره و اندازهی زشتیهایی که مغرضانه و هدفمندانه ترسیم می شود، نبوده است.
وظیفهی ما در این کار تحقیقاتی ایجاب می کند که به ارزیابی مجدد حوادث و وقایع آن دوره بپردازیم تا بتوانیم به دور از هرگونه جانبداری و هواخواهی، خواه بدگویی و عیبجویی ناحق، خواه دفاع و تمجید نابجا، حقایق تاریخی را استخراج کنیم. در اینجا حقایقی وجود دارد که لازم است خواننده پیش از ورود به جزئیات از آنها آگاه شود و سپس جزئیات مربوط به آنها را به یاد بسپارد:
یک -) اگرچه اروپای صلیبی از همهی اسلام و مسلمانان متنفر است، اما شکی نیست که عثمانیها از نظر اروپای صلیبی، منفورترین مسلمانان بودند زیرا این عثمانیها بودند که از راه تهاجم نظامی، به مراتب بیش از فاتحان عرب در داخل اروپا پیشروی کردند و سراسر منطقهی بالکان را به تصرف در آوردند و (وین) پایتخت اتریش را محاصره کردند و چیزی نمانده بود آن را تصرف کنند (همچنین سنپطرزبورگ یا لنینگراد فعلی، پایتخت امپراتوری روسیه را محاصره کردند و نزدیک بود آن را به تصرف در آورند.)
اروپاییان، فتح قسطنطنیه، پایتخت امپراتوری روم شرقی را در سال ۱۴۵۳ م که قرنها مایهی افتخار و مباهات آنان بود، هیچگاه فراموش نخواهند کرد.
ویلفرد کنت ول اسمیت، خاور شناس معاصر کانادایی، در کتاب اسلام در دنیای معاصر می نویسد:
تا زمان کارل مارکس و برپایی کمونیسم، اسلام تنها دشمن راستین تمدن غرب در سراسر تاریخ به شمار میآمد و تردیدی نیست که بیان میزان این خصومت و تقابل و همچنین میزان تهدیدی که در آینده آشکار می شود، وظیفهی بسیار مهمی است.
در دو عرصهی نظامی و دینی، تهاجمی مستقیم صورت گرفت. مسیحیت یکباره زیباترین سرزمینهای امپراتوری روم را به دولت جدید تسلیم کرد و همهی امپراتوری در معرض خطر نابودی قرار گرفت. آری! سقوط کشور چکسلواکی به دست کمونیسم در سال ۱۹۴۸ م. هرگز چنان هول و هراس و جنجالی در جهان غرب معاصر به راه نینداخت که پیشرویها و پیروزیهای مستمر و مداوم دولت عظیم و با ابهت و مهار نشدنی عثمانی، برای چند قرن، اروپا را بدان دچار ساخته بود.
خطر اسلام نیز همچون کمونیسم، متوجه عرصهی فکری نیز هست و باورهای این دین جدید، قویاً بر انکار و نقض اصل بنیادین عقیدهی مسیحیت به عنوان اعتقاد متعالی و محور تمدن اروپا اصرار میورزد. تهدیدات اسلام با قدرت و شدّت در حال افزایش است و تقریباً نصف جهان مسیحیت را در نوردیده و تنها نیروی جذابی به شمار می آید که دهها میلیون نفر از مسیحیان را از آیین خود جدا کرده و به آغوش خویش کشیده است.
از آنجا که عثمانیها بیشترین تهاجمات را به اروپا انجام داده و قسطنطنیه را تصرف کرده بودند، اروپاییان کینهی صلیبی شدیدتر و عمیقتری نسبت به آنان در مقایسه با سایر مسلمانان در دل میپروراندند.
دو -) قطعاً خشم و بغض اروپای صلیبی، نسبت به عثمانیها، علت دیگری نیز داشته است؛ زیرا با فرو نشستن امواج پیشروی اعراب مسلمان در اروپا، به سبب سقوط دولت کوچک اسلامی [غرناطه در] اندلس در ۱۴۹۲ م. صلیبیها خود را برای حمله و تصرف بقیه ی جهان اسلام از هر لحاظ آماده کردند و به شدت آرزوی شکست و نابودی اسلام را در سر میپروراندند. اما قدرت نظامی دولت عثمانی، آنان را به هراس انداخت. و لذا نتوانستند از سوی شرق به سرزمین های اسلامی نفوذ کنند و مانند جنگ های اول صلیبی، بیت المقدس را به تصرف درآوردند و به حرکتی کند از ناحیه ی غرب نیاز پیدا کردند. اروپاییان پس از آن، به جای جامهی عمل پوشاندن به آرزوی راه انداختن جنگ تمام عیار صلیبی، سپاهیان مسلمان عثمانی را در برابر خود یافتند که سرزمینهایشان را در خود اروپا مورد هجوم قرار میدادند و در واقع به مدت چند قرن، پایان تهاجمات صلیبی را به تعویق انداختند، تا اینکه خلافت عثمانی، ضعیف شد و توانستند آن را نابود کنند. با توجه به آنچه گذشت، آتش کینهشان بر ضد حکومت عثمانی هر روز بیشتر زبانه می کشید.
سه -) صهیونیسم جهانی، دشمنی خاصی نسبت به دولت عثمانی در دل می پروراند. به این دلیل که سلطان عبدالحمید دوّم، با وجود وعدههای فریبندهی «تئودور هرتزل» و دیگر رهبران صهیونیسم، هرگز حاضر نشد سرزمین فلسطین را برای اقامت، به قوم یهود واگذار کند. لذا درصدد بر آمدند تا با همکاری صلیبیها حکومت عثمانی را برای همیشه از میان بردارند.
خشم و خصومت نسبت به خلافت عثمانی همچنان سراسر نوشتههای آنان را فرا گرفته است و از این رو، کار زشتنمایی هرچه بیشتر سیمای آن، به صورت خواست و آرزوی مشترک اتحاد صلیبی - صهیونی جهانی در آمده است و در منابع و کتابهای تاریخی خود دوران عثمانی را به عنوان زشتترین و بدترین بخش تاریخ جهان می شناسند! بسی جای تاسف است که اینها همان منابعی هستند که بیشتر تاریخنگاران عرب (جز آنانی که مورد رحمت قرار گرفته اند) مطالبشان را در آثار و نوشته های خود نقل می کنند!
چهار -) طرح تجزیهی حکومت عثمانی و جهان اسلام، منافع اصلی اتحاد صلیبی - صهیونی را به خوبی تأمین می کرد؛ تا جایی که [با فعالیت پیگیر و دامنهدار] توانستند بخشهای مختلف آن را یکی پس از دیگری فرو بلعند، حال آنکه تا زمان یکپارچگی و اتحاد حکومت عثمانی، از رویارویی با آن و درهم شکستنش ناتوان مانده بودند. بر همین اساس با همهی وسایل و امکانات موجود، برای برانگیختن خصومت و تنفر شدید و عمیق، بویژه در کشورهای [بالکان؟] نسبت به دولت عثمانی، و با هدف جدا ساختن این منطقه، سعی و تلاش به عمل آوردند و با بهره جویی از زشتگویی ها و عیب جوییهای به حق یا ناحق در مورد حکومت عثمانی، تا توانستند به عمق و دامنهی این خصومت افزودند. سپس خصومت و تنفری را که خود ایجاد کرده بودند (ابتدا توسط مسیحیان لبنان و سوریه و بعد لورنس عربستان) به صورت بخشی از تاریخ درآوردند؛ گویی خود به خود و به دور از تحریک و ترغیب به وجود آمده است! سپس از این کینه و نفرت خود ساخته، برای بد گویی و عیب جویی نسبت به دولت عثمانی و سلب اعتبار از آن، بهره برداری کردند.
پنج -) چنانکه خواهیم گفت، اتحاد صلیبی - صهیونی، عزم خود را برای نابودی و محو حکومت اسلامی از روی زمین جزم کرده بود. چرا که وجود آن را مانع بزرگی برای استواری و استقرار قدمهای خویش در جهان اسلام میشناخت. از این رو زشتنمایی هر چه بیشتر چهرهی اسلام و ایجاد تنفر نسبت به آن در درون مسلمانان برای تسهیل پروژهی ریشهکنی اسلام، به صورت یکی از وظایف آنان درآمده بود. بدینجهت در امر زشتنمایی و تحریف همهی تاریخ اسلام کوشیدند، اما توجّه و تأکید ویژهی خود را بر دولت عثمانی، حتی پس از ساقط کردن آن، متمرکز ساختند و زشتیها و خطاهای آن را آن گونه بزرگ نشان دادند که گویی همه چیز را فرا گرفته بود؛ تا مردم را نسبت به حکومت اسلامی به صورت عام بدبین کنند. به طوری که هرگاه و هر جا که مسلمانان ندای حکومت اسلامی سر میدهند، مبلغان و کار گزاران صلیبی - صهیونی، بی درنگ فریاد بر می آوردند: آیا حکومت عثمانی و ستمگریهایش را از یاد بردهاید؟ اگر خواهان حکومت هستید، بفرمایید!
اینها مجموعهی علل و عواملی هستند که اتحاد صلیبی - صهیونی را بر آن داشت تا با بهره جویی از ستمگریها، خطاها و کجرویهای این حکومت و بزرگنمایی این ویژگیها و شناساندن دولت عثمانی به عنوان قدرتی مخوف و سراسر کینه و خصومت، تلاش های خود را در راستای زشت نمایاندن و تحریف هرچه بیشتر واقعیتهای این حکومت به کار گیرند و تا زمانی که چهرهی حکومت اسلامی، در بر گیرندهی این همه نفرت و دشمنی است، هر گونه ندای مسلمانان در خصوص بازگشت دوباره به حکومت اسلامی را برای همیشه خاموش سازند .
شایسته است که خواننده پیش از ورود به جزئیات مربوط به حکومت عثمانی، حقایق فوق را بشناسد تا پیشاپیش از این امر آگاه شود که خود را با تهاجمی برنامهریزی شده و هدفمند بر ضد این حکومت روبه رو خواهد یافت.
ما مطلقاً علاقهای نسبت به دفاع از ستمگریها، خطاها و کجرویهای دوران حکومت عثمانی در خود نمی بینیم؛ بلکه وظیفهی خود میدانیم به همان شیوهای که پرده از انحرافات امویان و عباسیان بر کشیدیم، به مطالعه و شناخت دوران حکمرانی سلاطین عثمانی نیز بپردازیم و در عین حال نیز وظیفه خود میدانیم که به صورت عینی و واقع بینانه، به حقایق پایبند باشیم و به پیروی از منابع صلیبی - صهیونی اروپایی، یا تحت تاثیر نفرت ناشی از تحریکات این دشمنان به بدگویی و زشتنمایی مغرضانهی دولت عثمانی، مبادرت نورزیم.
در صورت پایبندی به نکات فوق، به روشنی از حقایق زیر در خصوص مزایا و معایب حکومت عثمانی آگاه خواهیم شد:
یک -) با توجه به واقعیتهای ناشی از ضعف، سستی، تجزیه و درهمریختگی جامعهی اسلامی اواخر دورهی عباسیان، عثمانی ها به عنوان خون تازهای در پیکر اسلام به حساب میآمدند که قدرت آن را احیا کردند و روح جدیت در کارها را بازگرداندند و ناتوانیها و ناامیدیها را به قدرتی بی پروا و کوبنده تبدیل کردند و عظمتها آفریدند و افتخار و عزت مسلمانان را برانگیختند و مسلمانان تا پایان خلافت عثمانی آن را همچنان مایهی افتخار و سربلندی خود میدانستند.
دو -) آنان در عرصههای نظامی و سیاسی، از خلاقیت و برتری بینظیری برخوردار بودند و توانستند اروپای صلیبی را چندین قرن در نبردها و رویاروییها و مانورهای خود، به شکست، ذلت و سرافکندگی بکشانند.
سه -) دولت عثمانی، با اتکا به توان برتر نظامی، اروپا را برای مدتی طولانی به هراس و وحشت انداخت و دست کم به مدت چهار قرن، سدّ راه تهاجمات اروپاییها برای اشغال دوبارهی سرزمین های اسلامی شد و این امر به تنهایی، نزد خدا و مردم، برای آنان کافی است. همگان حتی کسانی که از حکومت عثمانی دل خوشی نداشتند، مشاهده کردند که پس از فرو پاشی خلافت اسلامی، جهان اسلام، به چه خواری، ذلت و تباهی و ضعفی دچار شد و بویژه جداشدن سرزمین مقدس فلسطین از پیکر اسلام و واگذاری آن به یهود را، با چشمان خود مشاهده کردند.
چهار -) بیتردید عثمانیها، هواداران مخلص و بی ریای اسلام بودند و صادقانه، تمام تلاش و توان خویش را در راه گسترش، انتشار، افزایش قدرت، عزّت و پیروزی آن به کار گرفتند.
پنج -) آنان برای چندین قرن، وحدت و یکپارچگی دنیای اسلام را حفظ کردند و با زوال و نابودیشان، جهان اسلام به گونهای بیسابقه از هم پاشید و به خوان یغمایی تبدیل شد که جریانات فکری، سیاسی و قومی گوناگون از داخل و خارج، هر یک پارهای از آن را ربودند.
موارد فوق امت یا ذاتیاند که مورخان عرب، تحت تاثیر منابع صلیبی – صهیونی، یا نفرتی که آنان در میان اعراب علیه دولت عثمانی به راه انداختند، غافلانه از کنارشان می گذرند. بدتر از آن، کار به جایی می رسد که مورخان مزبور، با دست خود چیزی می نویسند و یا بر زبان جاری می سازند که آسمان و زمین از آن منزجر و متنفر می شود و حکومت عثمانی را «استعمار ترکی» می نامند! و هیچ درک و شناختی از نتایج تکرار این شبهه که سرسپردگی به اتحاد صلیبی - صهیونی به بار می آورد و اینکه به طوری ناآگاهانه علیه دین، هستی و تاریخ خود سخن می گوییم، نداریم.
مسلم است که مسلمانان، هرگز همدیگر را به استعمار خود در نمیآوردند. اما غیرمسلمان، از روی تعصب دینیاش ممکن است اسلام را استعمار [= قدرت استعماری یا استعمارگر] بهشمار آورد و این گفتهای است که آشکارا رنگ و بوی تعصب دارد. زیرا اسلام هرگز در سرزمینهای مفتوحه - هرچند ساکنان آنها بر دین خود نیز پای فشرده باشند - به استعمارگری دست نزده است؛ زیرا هرگز به ستمگری، غارت اموال، توهین به کرامت و تجاوز به ناموس و آبروی مردمان ممالک مفتوحه نمیپردازد، در صورتی که استعمار پلید هر جا گام مینهد، به همهی اقدامات غیرانسانی فوق مبادرت میورزد.
اما اینکه مسلمانی، چنین سخن زشت و ناپسندی در بارهی حاکم مسلمان مجری و پیرو شریعت الهی بر زبان آورد، گناهی بزرگ است که آسمانها و زمین را به لرزه می افکند و رسول اکرم(ص) در این باره می فرماید:
(اسمعوا و اطیعوا و ان استعمل علیکم عبد حبشی کان راسه زبیبه ، ما اقام فیکم کتاب الله تبارک و تعالی)
(اگر حتی غلامی حبشی که سرش مانند مویزه سیاه و پر از چین و چروک باشد، به فرمانرواییتان منصوب شد، مادامی که احکام خداوند را بر پا می دارد، از او اطاعت کنید.)
شاید بتوان گفت: او فرماندهی ستمگر است یا دست به منکرات و کارهای زشت و ناپسند می زند اما نمی توان او را استعمارگر خواند، مگر اینکه مسلمانان به سبب دستبرداشتن از مفاهیم دینی به تباهی و نابودی کشانده شوند.
در کنار همهی محسنات و مزایای فوق، معایب و نقصهای بسیاری نیز برای سلاطین آلعثمان قابل ذکرند:
یک -) سلاطین عثمانی نخستین خلفای غیرعرب بودند و زبان عربی نیز نیآموختند و این زبان، رکن رکین فهم و درک قرآن و شریعت است و بیتردید نیاموختن آن، با وجود شجاعت ظاهری مانعی اساسی در راه فهم اسلام به شمار می رود.
دو -) ترکان، به رغم دلاوری و روح حماسی جوشانشان، به طور کامل از روح اسلام سیراب نشده بودند و این به معنای نفی وجود افرادی که با خلوص تمام از روح این دین سیراب گشته بودند، نخواهد بود. لذا با وجود پذیرفتن اسلام، بعضی از مؤسسات، نهادها و اشخاص عادات دوران جاهلیت خویش، از جمله نظام زمینداری، اقطاع یا فئودالیسم را همچنان حفظ کردند؛ نظامی که وارد اسلام شد، بدون آن که از قابلیت پذیرش برخوردار باشد. اما عثمانیان با همهی بیعدالتیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود در مملکت به نشر و گسترش آن در قلمرو حکمرانی خود پرداختند که برای توضیح، شاید بتوان عنوان (نظام پاشایی [= پاشالیق]) بر آن اطلاق کرد.
سه -) عثمانیها در راستای حفظ یکپارچگی قلمرو خود و جلوگیری از تجزیهی آن توسط حکام طماع محلی، همانند آنچه در عهد عباسیان اتفاق افتاد، سیستم ادارهی خاصی را به کار گرفتند که معایب آن بیش از محاسنش بود. به این منظور کارگزاران ایالات را برای زمانی کوتاه به کار می گماشتند تا نتوانند به جمع آوری هواداران بیشتر و ایجاد مراکز قدرتی بپردازند که شرایط و امکانات رسیدن به استقلال و جدایی از دولت مرکزی را برایشان فراهم آورد. از دیگر سو نیز این فرمانروایان، اهتمام کمتری به امور مردم داشتند و در دوران کوتاه مسئولیت خود به مال اندوزی دست می زدند و بدین گونه بر معایب و خطاهای نظام پاشایی افزوده می شد.
چهار -) در رفتار عثمانیها نظیر همهی ملتهای دارای تمایلات نظامیگری نوعی خشونت و شدتعمل نسبت به مردم بلاد مفتوحه وجود داشت و این چنین رفتاری با روح اسلام فاصلهی بسیاری دارد؛ روحی که تفاوتی میان نظامی و غیرنظامی قائل نیست و فرماندهان خود خواه نظامی را تنها در میدان جنگ یعنی در برابر دشمنان بکار می گیرد، نه اینکه آنان را رویاروی مردم قرار دهد.
هرچند حکام عثمانی خوی نظامیگری را برای مقابله با خود ترکان نیز بکار بردند، اما ترکان این رفتارها را تحمل میکردند. زیرا از لحاظ داشتن خوی سلحشوری، با فرمانروایان خود دارای وجه اشتراک بودند. اما مردم سرزمینهای مفتوحه، در این رفتار ترکان نوعی بیرحمی و سنگدلی غیر قابل تحمل می دیدند که دشمنان اسلام، از این رفتار برای برانگیختن تعصبات قومی و تحرکات تجزیه طلبانه به خوبی بهره برداری کردند.
پنج -) عثمانیها به سبب عدم درک درست مسائل دینی از باز شدن باب اجتهادی که در پایان حکومت عباسیان بسته شده بود، جلوگیری کردند. بی گمان آنان هرچه در عرصه فقه، گفتنی بود گفته شده است و دیگر کسی حق ندارد مطالب تازه ای بدان بیفزاید. افزون بر آن به نظر آنان، محدثان ، شایستگی و صلاحیت اجتهاد را نداشتند.
در حقیقت این تفکر یکی از علل مهم جمود و رکود فقه، در روزگاری بود که مسائل تازهای در جامعه پدیدار شده بود که گشودن باب اجتهاد را برای در برگرفتن و درآوردن مسائل جدید تحت ضوابط شرعی، لازم و ضروری مینمود. لذا مادامی که مسائل تازهای در زندگی مردم پدید میآید، فقه اسلامی نباید به رکود و توقف دچار شود. در نتیجه حوادث و جریان امور، بدون پوشش و نظارت شریعت، به گسستی انجامید و خلأئی به وجود آورد که یهودیان و مسیحیان فرصتطلب، فریبکارانه قوانین و سازمانهای اروپایی را با ادعای عدم مخالفت و تناقض با اهداف و مقاصد شریعت اسلامی، به (سلاطین) القا کردند و در نهایت، این لغزش به این توهم بزرگ منجر شد که شریعت تنها عهدهدار امور مربوط به گذشته است و راه حل مسائل تازه را باید در نظام غرب جستجو کرد! بر این اساس؛ وظیفه ی بازیگران و فعالانی که قصدشان حذف تدریجی شریعت اسلامی و احکام الهی از عرصهی مسائل و قوانین عمومی و اجتماعی و محدود کردن آن (به قوانین احوال شخصیه) بود، آسانتر شد.
آنچه گذشت، مهمترین محاسن و معایب حکومت عثمانی به شمار میآیند و ما نیز به هیچ عنوان رغبتی به کاستن از معایب مزبور در خود نمیبینیم؛ بلکه چنانکه گفتیم اشتیاق وافر داریم تا به بیان و بررسی و مطالعهی دقیق و ریشه یابی و چگونگی ابتلای مسلمانان امروز به این عیوب بپردازیم.
اما نادیده گرفتن همهی آن محاسن به بهانهی این عیوب و یا بزرگنمایی معایب و اشتباهات حکومت عثمانی به راستی چیزی نیست به جز پایمال کردن حقی که بنا به دستور خداوند، مؤظف به پیروی از آن هستیم، همنوا شدن با اتحاد صلیبی - صهیونی بر ضد دولت عثمانی و بر زبان راندن منویات درونی آنان؛ تا بدین وسیله گناه و جنایتشان در برچیدن حکومت عثمانی را به بوتهی فراموشی سپرده و از هر تلاشی برای بر پایی دوبارهی حکومت اسلامی، صرف نظر کنیم. لذا باید آگاهانه و هدفمندانه به مطالعه و بررسی این امر بپردازیم و برای ابراز و اظهار حق، به دور از تأثیرات آمال و آرزوهای مختلف، مجدّانه بکوشیم.
اما تردیدی نیست که جامعهی دوران عثمانی به انواع انحرافات دچار شد و بویژه پس از گرفتار شدن به بیماریهای مزمن دورهی عباسی، بیش از گذشته استعداد و آمادگی آن را داشت که به انحرافات و بیماریهای اجتماعی مبتلا شود؛ چون براستی بیشتر توان خود برای انتخاب عناصر مقاوم (پادزهر) مصونیت ساز خود در برابر انحرافات و امراض (اجتماعی) را از دست داده بود.
شدیدترین و رایجترین حالات انحرافی جامعهی اسلامی عبارت بود از: تحول تدریجی دین به مجموعهای از عادتها و آداب تهی از حقیقت و روح دین که پایبندی به آنها به درجهی تقدیس رسیده بود! لذا ساختن مسجد در نظر مردم، چک سفید ورود به بهشت شناخته میشد، هر چند صاحب مسجد، هزینهی آن را از راه کسب حرام به دست آورده باشد. همچنین دستبوسی پدر و مادر، نشانهی ادب و صلاح فرزند به شمار می رفت، گرچه بعدها این فرزند به هر گناهی دست می زد؛ حجاب نشان از شرم و حیای زن داشت، هر چند در زیر لوای آن، جریاناتی در درون و برون کاخهای بزرگان اتفاق می افتاد!
همچنین تبدیل دین به طریقتهای مختلف صوفیه، به نحوی قابل ملاحظه سراسر جهان اسلام را فراگرفت و با وجود انگیزهی اخلاص دست کم در بعضی از افراد و برقراری نوعی ارتباط میان مسلمانان از راه انتشار تصوف در بیشتر کشورهای اسلامی، اما به خاطر روحیهی بی تفاوتی، مانعی عمده در راه تحرکات فعال و سازنده در عالم واقعیت به شمار میرفت و افزون بر آن نوعی کجروی اعتقادی بود که مورد قبول عامهی مسلمانان قرار نمیگرفت. سرانجام، دین به صورت مجموعهای از خرافات از جانب مشایخ، اولیا و صاحبان مقامات و کرامات درآمد و مردم را از توجه به حقیقت دین به مثابه نظامی بیدار و پویا و مبتنی بر واقعیت و مشتمل بر همهی جوانب زندگی، بازداشت. و به جای اهتمام به تهیهی اسباب و وسایل، مردم را به رویآوردن به سوی امور خارقالعاده و کرامات سوق داد.
این جریان، تحول مهمی در زمینه درک و فهم مردم از اسلام و طریقهی پرداختن به امور دین به شمار میآید و با وجود پیشرویهای عظیم و خیره کنندهی نظامی دوران عثمانی در اروپا و آسیا و… اثرات بسیار مهمی در زمینهی تغییر مسیر تاریخ اسلام از خود بر جای نهاد و در حقیقت، عصر ضعف و انحطاط آغاز شد.
_____________________________________
منبع: لزوم باز نویسی تاریخ اسلام/ مؤلف: محمّد قطب/ مترجم: احمد حکیمی/ ناشر: نشر احسان
تنظیم برای نوگرا: باران.