دن آرام

دیروز جمعه دوازدهم مردادماه هشتاد و شش توانستم کار مطالعه ی چهارمین جلد از کتاب «دون آرام» اثر سترگ «میخائیل الکساندروویچ شولوخوف» را به پایان ببرم. این اثر که به اعتقاد من یک شاهکار ادبی است. داستان زندگی یک خانواده ی قزاق به نام «ملخوف» است. البته قهرمانان و نقش آفرینان داستان ـ درست مانند رمان «جنگ و صلح» تولستوی ـ زیادند. اما آنچه خواننده را بیشتر به دنبال خود می کشاند. گریگوری پانتلیویچ ملخوف است.
گریگوری دومین فرزند و دومین پسر و آخرین پسر خانواده است. او دلباخته ی زن همسایه می شود. زن همسایه آکسینیا نام دارد و شوهرش استپان آستاخوف مردی جوان و خوش قد و بالا اما تندخو و بدرفتار است. متقابلا آکسینیا نیز به گریگوری دل می بازد و با او رابطه برقرار می کند. رابطه ی نامشروع این دو پدر گریگوری یعنی پانتلئی پروکوفیوویچ را وا می دارد که دختری از خانواده ی یک مالک مرفه به نام ناتالیا را برای او به زنی بگیرد.
گریگوری دل در گرو عشق آکسینیا دارد و با زن قانونی خود به سردی برخورد می کند. آنگاه وقت آن می رسد که گریگوری به خدمت نظام برود. او می رود و خیلی زود جنگ جهانی اول شروع می شود. او در جنگ به مناسبت شجاعتش صلیب سن ژرژ می گیرد و به استواری و افسری می رسد. اما چندی بعد به صف بلشویک ها می پیوندد و در نبردی با آنها همقطار می گردد.
خیلی زود گریگوری از بلشویک ها می برد و به شورشیانی می پیوندد که علیه بلشویسم به پا خواسته اند. او رهبری یک لشکر از نیروهای شورشی را عهده دار می گردد و شایستگی خود را در این کار ثابت می کند.
گریگوری در جنگ شجاعت و مردی و مردانگی خود را هر چه آشکارتر نشان می دهد و در کارها می نماید که مردی خردمند و صاحب رای و ثابت نظر است.
با پیروزی اولیه نیروهای شورشی و ارتش سفید. ژنرال های سفید گریگوری را به مناسبت سواد کمش از فرماندهی لشکر (ژنرالی ـ بدون درجه) به ستوانی (درجه ای که قبلا داشت) تنزل می دهند و گریگوری می پذیرد.
حوادث موافق نیروهای شورشی و ارتش سفید نیست. آنها در برابر کمونیست ها شکست می خورند و عقب می نشینند و فرماندهانشان می گریزند.
این بار و در اواخر داستان گریگوری باز به سرخها می پیوندد و باز شایستگی خود را در جنگ با لهستانی ها ابراز می دارد. سرخها به او با نظر تردید می نگرند و لذا از خدمت معافش می دارند و به خانه اش می فرستند.
گریگوری به خانه می آید در حالی که پدرش ـ مادرش ـ برادرش ـ زن برادرش ـ پدرزنش و همسر قانونی اش را در طول داستان از دست داده است. او امید دارد که باز سر زمین برود و زندگی آرامی را به دور از جنگ و ویرانی و آدمکشی آغاز کند. اما غافل از اینکه همولایتی و دوست سابقش: میخائیل کوشه ووی ـ که از ابتدا به سرخها پیوسته و هوادار متعصب و سرسخت آنها شده بود و خواهر او را نیز به زنی گرفته و در منزل آنها ساکن شده بود ـ قصد دارد او را به این خاطر که ضدانقلابی است. دستگیر و از بین ببرد.
گریگوری می گریزد و چند ماهی با دسته ای شورشی همگام می شود. اما در نهایت برمی گردد و دلداده ی خود ـ آکسینیا ـ را برمی دارد و رو به سوی مقصدی (زندگی آرام) می رود. اما در راه آکسینیا به تیز کمونیست ها می میرد و گریگوری که همه چیزش را باخته است. به خانه برمی گردد و در می یابد که دخترش نیز از بیماری جان سپرده است.

من در حد و اندازه خود و به عنوان یک خواننده عادی این اثر را شاهکاری می دانم که از قلم یک نویسنده که در عصرکمونیست ها می زیست. تراویده است. خواننده در این کتاب با شخصیت های داستان بر می خورد. از ناراحتی هایشان متاثر و از خوشی هایشان خوشوقت می شود.
من از خودم می پرسم: آیا شولوخوف یک روانشناس یا انسان شناس چیره دست بوده است که بدین گونه روان قزاقان را می کاود و احوال ایشان را بدین روشنی برای من خواننده معلوم می نماید. برای این اثر که حوادث دوران انقلاب بلشویکی وقوع یافته در دهه ی دوم قرن بیستم را بدین شیوایی بیان می دارد. با چه معیاری باید ارزش گذاری کرد؟ و آیا پول برای این اثر معیار خوبی خواهد بود؟ (البته باید پای پول در میان باشد).
من خود به شخصه آنگاه که نویسنده ماجرای مرگ ناتالیا میرونویچنا کورشونوا ـ همسر قانونی گریگوری ملخوف ـ را شرح می داد. به تلخی گریستم. چرا که این ماجرا. سرگذشت انسان است. انسان به معنای عام. ناتالیا پاکدامن و مطیع و شوهر دوست و کاری است و از شوهر خود جز اندکی لطف و توجه. پایبندی به خانواده. و دست شستن از آلودگی ها ـ رابطه ی نامشروعش با زن همسایه ـ چیزی نمی خواهد. او به این امید صبورانه انتظار می کشد و مصائب و سختی ها را تحمل می کند. اما این خواسته ی وی معمولا برآورده نمی شود و او با مرگی که قلب خواننده را به درد می آورد. می میرد.
من وقتی ماجرای انتظار یک مادر ـ ایلی نیچنا مادر گریگوری ـ را می خواندم. در عین تاثر و با این که قلبم از اندوه پر شده بود. به قلم سحار شولوخوف آفرین می فرستادم که توانسته است این چنین هنرمندانه و در عین حال واقعی. صبر یک مادر پیر را ترسیم کند و خواننده را به ستایش اثر و موثر وادارد.
قهرمانان و نقش آفرینان اصلی و عمده ی این رمان تا جایی که من یادم مانده است اینها هستند:
۱ـ گریگوری پانتلیویچ ملخوف
قزاق جوان که به جنگ می رود. عاشق آکسینیا زن شوهرداری می شود و ماجراها می آفریند.نقش اصلی رمان بر عهده ی اوست.
۲ـ آکسینیا آستاخووا (زن همسایه)
زنی زیبا که از شوهرش بیزار است. عاشق گریگوری ملخوف می شود و به راحتی به شوهرش خیانت می کند. اما با این حال تا پایان رمان در کمند عشق گریگوری ملخوف گرفتار می ماند و در کنار او جان می سپارد.
۳ـ ناتالیا میرونوویچنا کوروشونووا (همسر قانونی گریگوری ملخوف)
همسر قانونی گریگوری که تا پایان داستان با آکسینیا بر سر تصاحب گریگوری ملخوف رقابت می کند. اما در نهایت با مرگ خود. کنار می کشد و میدان را به او وامی گذارد.
۴ـ پانتلئی پروکوفیوویچ ملخوف (پدر گریگوری ملخوف)
پدر پیر و لنگ گریگوری ملخوف. نمونه ی یک قزاق کاری از نسل مردان قدیم.
۵ـ واسیلیسا ایلی نیچنا ملخووا (مادر گریگوری ملخوف)
همانطور که در بالا هم گفتم. داستان صبر و مرگ ایلی نیچنا یکی از فرازهای دلکش و زیبا و در عین حال تاثرآور رمان است. او یک عمر از شوهر بدخو و بدرفتار خود کتک خورده و ناسزا شنیده است. اما به عشق فرزندانش دوام آورده و در پایان همچون مظلومی گمنام. همچون شمعی فراموش شده. می سوزد و به آخر کار می رسد.
۶ـ پیوتر پانتلئی ملخوف (برادر بزرگتر گریگوری ملخوف)
برادر مهربان. ساده دل. و در عین حال کاری گریگوری ملخوف. او به راهی می رود که پدرش رفته است. زن بگیرد. کار کند. و ... . در کل او یک «مرد خانواده» یا «مرد خانواده دار» است.
۷ـ داریا ماتوه یونا ملخووا (همسر سبکسر و هوسباز پیوتر ملخوف برادر گریگوری)
زن پیوتر ملخوف. زنی که به راحتی در غیاب شوهرش با مردان دیگر معاشرت می کند و در پایان جزای کارش را با سیفلیس می دهد. او از ترس آنکه سیفلیس او را از ریخت بیاندازد و بدنامش کند. خود را در دن غرقه می کند.
۸ـ دونیاشکا یا یودوکیا پانتلیویچنا ملخووا (خواهر گریگوری ملخوف که در فصولل پایانی داستان با میشکا (میخائیل) کوشه ووی دشمن گریگوری و قاتل برادر خود ازدواج می کند).
۹ـ میرون گریگوریوویچ کورشونوف (پدرزن گریگوری ملخوف)
ملاک و تقریبا مرفه. او به سختی کار کرده و مالی گرد آورده است. بلشویک ها او را به علت کولاک بودن (ملاک بودن) و نیز به علت عقایدش مضر می دانند و لذا تیربارانش می کنند.
۱۰ ـ ........ و اشخاص بسیار دیگر که هر کدام گوشه ای از بار داستان را به دوش دارند. مثلا: سرگئی پلاتونوویچ موخوف که از نظر مالی شخص تراز اول منطقه ای است که گریگوری در آن ساکن است. او یک پسر و یک دختر دارد که ماجرای دختر وی بسیار عجیب است. (نویسنده این ماجرای شگفت را در ضمن خاطرات یک دانشجوی ریاضیات می آورد و این خود از ظرایف و نازک کاریهای رمان است.)
یا: میتکا (میتری یا دیمیتری) میرونوویچ کورشونوف دوست دوران نوجوانی گریگوری ملخوف و برادر زن او که در پایان رمان به یک آدمکش تبدیل شده است.
یا: استپان آندره ایچ آستاخوف شوهر آکسینیا
مردی جوان. خوش قد و بالا و به اصطلاح امروز: خوش تیپ. اما تندخو و بداخلاق.
و یا: یوگنی نیکلایویچ لیستنیتسکی پسر ارباب ملک یاگودنویه.
جوانی که پدرش ژنرال قزاق است. به دانشکده ی افسری رفته. نمونه ی یک افسر درس خوانده و آداب دان. نویسنده با ظرافت کامل چهره ای مشوه و ناپسند از اینگونه افراد (افسران دوره دیده ) ارایه می کند. آنها اصول و آداب و رفتار اشرافی (اگر درست گفته باشم) را رعایت می کنند. اما به آسانی کارهایی می کنند که انسان را مشمئز می کند و فرومایگی درونی آنها را نمایان می سازد.
و یا: میخائیل کوشه وی فرزند یک کشاورز فقیر که پدرش کارگر ملک کورشونوف ها بوده. او بلشویکی دوآتشه می شود و خانه ها و کلیساهای مسقط الراس خود را به آتش می کشد. پیوتر ملخوف را هم او به تیر می زند و می کشد. او گرچه خواهر گریگوری را به زنی گرفته است. اما بر علیه گریگوری هم دست به کار می شود. در پایان داستان و زمانی که گریگوری به منزل برمی گردد. او به سربازی رفته است و دیگر هیچ از او نمی دانیم.
این همه در ده (به قزاقی: خوتور) تاتارسکی ساکن هستند و تاتارسکی خود در استانیتزای ویوشنسکایا واقع شده است. (به نظر من معنی استانیتزا همان «بخش» معنی می دهد.)
شولوخوف

میخائیل الکساندروویچ شولوخوف در ۲۴ ماه مه ۱۹۰۵ ( یعنی در سالی که اولین انقلاب علیه رژیم تزاری در روسیه در گرفت) به دنیا آمد. (پس او از نسل انقلاب بود) و در ۲۱ فوریه ی ۱۹۸۴ درگذشت.
زادگاه او ویوشنسکایا جایی در حومه ی جنوبی رود دن واقع گشته است.
او نوسینده ای رئالیست بود و در داستانهایش به مردم قزاق و انقلاب اکتبر پرداخت. رمان حماسی دن آرام از مهمترین آثار وی به شمار می رود که در چهار جلد منتشر شده است. شولوخوف برای خلق این اثر ۱۴ سال وقت گذاشت (از سال ۱۹۲۶ تا سال ۱۹۴۰).
رمان دن آرام در سال ۱۹۴۱ جایزه استالین را نصیب شولوخوف کرد.(و من تعجب می کنم که آدم سفاک و مستبدی همچون استالین چگونه اجازه داد دن آرام منتشر شود و حتی به او جایزه داد!)
در سال ۱۹۶۰ جایزه ی لنین را به او دادند. و در سال ۱۹۶۵ جایزه ی نوبل ادبیات به وی اهدا شد.

«دن آرام» در ایران توسط دو نفر ترجمه شده است: اول ـ توسط محمود اعتمادزاده (م. به آذین) و دوم ـ توسط احمد شاملو. من خود ترجمه ی اعتمادزاده را می پسندم و چند نفر از دوستان کتابخوانم نیز در این نظر با بنده متفق القولند.
دن آرام در روسی «تیخی دون» است و در انگلیسی And Quiet Flows The Don و یا Silent Don و متاسفانه چون من صفحه کلیدم کریل ندارد. نتوانستم تیخی دون را با رسم الخط روسی بنویسم.
از آثار دیگر میخائیل شولوخوف می توان کتابهای ذیل را نام برد:
۱ـ آنها برای میهنشان جنگیدند (ترجمه ی غلامحسین متین)
۲ـ جبهه ی جنوب (ترجمه ی عباس باقری)
۳ـ داستانهای دن (ترجمه ی عمویی)
۴ـ زمین نوآباد (ترجمه ی م. به آذین)
۵ـ سرنوشت یک انسان (ترجمه ی ضیاء الله فروشانی)
۶ـ گرداب (ترجمه ی ضیاء الله فروشانی)
متاسفانه چون نمی دانم. نتوانستم تصاویری از شولوخوف. آثار او. و رمانهایش را در اینجا درج کنم. لذا در صورتی که تمایل به دیدن تصویر او داشته باشید. کافی است در یکی از جستجوگرها همه کلمات زیر یا بخشی از آن را سرچ کنید:
Mikhail Alexandrovich Sholokhov یا کلماتی که در معرفی کتاب دن آرام به انگلیسی درج شد (در بالا).
اَلنَّـاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَـالِمٌ رَبَّـانِـیٌّ، وَ مُتَعَلِّـمٌ عَلَـی سَبِیلِ نَـجَاةٍ، وَ هَـمَجٌ رَعَـاعٌ أَتبَـاعُ کُلِّ نَاعِـقِ، یَمِیلُونَ مَع کُلِّ رِیح، لَم یَستَضِـیئُوا بِنُورِ العِلمِ، وَ لَم یَلجَأوا إِلَی رُکنٍ وَثِیـقٍ. أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.