ابن تومرت از دایره المعارف بزرگ اسلامی (دو)
تأليفات و تعليمات: انديشههاي دينى و تعليمات ابن تومرت در چند كتاب و رساله به زبانهاي عربى و بربري جمعآوري شده است. مهمترين آنها اعزّما يُطلب و سپس موطّأ امام مهدي است. اولى عنوان خود را از نخستين جملة اين كتاب كه با اين عبارات آغاز مىشود: اعز مايطلب و افضل ما يكسب... العلم الذي جعله الله سبب الهداية الى الخير...» گرفته است. اين كتاب در واقع محتوي تقريرات ابن تومرت در موضوع توحيد و مسائل عقيدتى است كه عبدالمؤمن، نزديكترين شاگردان و خليفة او، آنها را از ابن تومرت شنيده و سپس خود املا كرده است. بنابراين، عنوان اعزّ ما يطلب، عنوانى نيست كه ابن تومرت و حتى عبدالمؤمن براي اين اثر برگزيده باشند، بلكه اين مجموعة گفتارها (تعاليق) بعدها بدين نام شهرت يافته است. فصل پايانى اين كتاب به نام «جهاد» تأليف ابويعقوب يوسف بن عبدالمؤمن دومين خليفة موحدي است كه به آخر مجموعة تعليمات بنيانگذار سلسلة موحدون افزوده است (عنان، تراجم، 254). اين كتاب در 1903م يا شرح حال ابن تومرت و مقدمه و ملاحظاتى به زبان فرانسه به قلم گلدزيهر، در الجزاير منتشر شد و مجدداً در 1924م به چاپ رسيد ( بستانى ف، 2/391). كتاب ديگر ابن تومرت موّطأ است كه بر اساس طرح موطّأ مالك بن انس به زبان عربى نوشته شده است. اين كتاب حجيم شامل ابوابى در عبادات، معاملات و حدود است و چيز تازهاي افزون بر آنچه در موطّأ مالك آمده، در برندارد و تنها بر قدرت فقاهت و ابعاد علمى ابن تومرت دلالت دارد (عنان، همانجا). اين اثر در 1328ق/1910م تحت عنوان موطّأ الامام مالك رواية ابن تومرت معروف به موّطأ الامام المهدي در الجزاير به چاپ رسيد ( بستانى ف، همانجا).
ابن تومرت رسائلى هم به زبان بربري تأليف كرده است، از جمله رسالة توحيد ( الحلل، 109؛ ابن خلدون، العبر، 6(2)/469) و مرشدة (ابن كثير، 12/186). مؤلف الحلل الموشية (ص 110) به دو كتاب در باب قواعد و امامت از ابن تومرت اشاره مىكند كه تا زمان او (نيمة دوم قرن 8ق/نيمة دوم قرن 14م) هنوز در دست مردم بوده است. قبايل مصمودي رسالة توحيد را كه دربرگيرندة موضوعاتى چون شناخت خداوند، علم به حقيقت، قضا و قدر و ايمان به واجبات خداوند (عنان، تراجم، 249) و متضمن اعشار، احزاب و سور است، همچون قرآن عزيز مىداشتند (ابن ابى زرع، 177). ابن تومرت با نشر انديشههاي دينى به زبان بربري نفوذ خود را بر قومش دو چندان كرد. مواعظ و خطابههاي فصيح و جذابش به اين زبان به سويداي دلهاي بربرها اثر مىكرد به گونهاي كه فرمانى جز فرمان او را نمىشنيدند و در سختيها به وي پناه مىبردند (همانجا).
در پارهاي از مآخذ (زركلى، 6/229؛ كحاله، 10/206) كتابى به نام كنز العلوم را كه ظاهراً عنوان مختصر شدة كنزالعلوم و الدرر المنظوم فى حقايق علم الشريعة و دقايق علم الطبيعة است، به ابن تومرت نسبت دادهاند. اين كتاب به ابوعبدالله محمد بن محمد بن تومرت مغربى نسبت داده شده كه در 391ق/1001م درگذشته است (كوپريلى، 2/591). حاجى خليفه (ص 1518) كتابى با اين عنوان را از شيخ محمد بن محمد ابن احمد بن تومرت اندلسى (د 524/1130م) دانسته است. بروكلمان عين عنوان بالا به اضافة «... فى الطب» بعد از «... علم الطبيعة»، را به ابوعلى بن محمد بن تومرت مغربى اندلسى مالكى (د 391ق/1001م) نسبت داده است I/424) .(GAL,S, گويا وجود شباهتهايى ميان نام و تاريخ وفات دو ابن تومرت، موجب اشتباه شدن اين دو نفر شده است. بغدادي (2/90) كنزالعلوم را در كنار اعزّما يطلب، عقيده و مرشده، از آن محمد بن محمد بن احمد بن تومرت سوسى معروف به مهدي (485-543م) مىداند كه محققاً نادرست است، زيرا نه سال تولد و وفات و نه نام پدر او با ابن تومرت مطابقت دارد. در مآخذ اصيل و قديمتر، جزو آثار ابن تومرت هيچ اشارهاي به كنزالعلوم نشده است. در هيچ منبعى نيز از طب دانى ابن تومرت صحبتى نشده. احتمالاً ابن تومرت آشنابا طب و نويسندة كنزالعلوم همان كسى است كه شرح الاسباب فى الطب را نيز به نام او ذكر كردهاند (رقيحى، 4/1929). از بيان حاجى خليفه و بروكلمان نيز برنمىآيد كه مؤلف اين كتاب را همان مهدي بن تومرت دانسته باشند.
رسالة عقيدة ابن تومرت در مجموعهاي فقهى در 1328ق/1910م در مصر چاپ شد ( بستانى ف، 2/391). كتابى به نام تلخيص كتاب مسلم را نيز به ابن تومرت نسبت دادهاند. اين كتاب خلاصهاي است از جامع الصحيح مسلم نيشابوري (د 261ق/875م) ( آربري، .(V/54 باري، كتابى كه بيش از همه ميراث فكري - دينى و مبادي تعليماتى ابن تومرت را در بردارد، همان اعزّ مايطلب است. با توجه به نقاط برجستة حركت انقلابى - دينى ابن تومرت و جهات مورد تأكيد او در مواعظ و خطابههايش در سفر و حضر، ظاهراً مهمترين آرا و تعليمات دينى وي كه در اين كتاب مندرج است، گرد چهار محور دور مىزند:
الف - توحيد: اين اصل بنيادي اسلامى از همان آغاز اساس دينى مسلك و مذهب ابن تومرت بود و پس از آنكه وي به قدرت رسيد، اين اصل ركن عمدة سلطنت دينى - سياسى او و بالاخره شالودة دولت موحدون را تشكيل داد. آن زمان كه اهل مغرب، و در رأس آنان مرابطون، در موضوع متشابهات آيات و احاديث بر مذهب ظاهر، و از تأويل قرآن و از علوم كلامى رو گردان بودند، ابن تومرت جمود آنان را بر ظاهر سخت به باد انتقاد گرفت و از آنان خواست كه طبق مذهب اشعريه، تأويل بپذيرند (ابن خلدون، العبر، 6(2)/466). او كه در مسائل كلامى پيرو اشعريه بود، در موضوع نفى صفات خداوند و پارهاي مسائل ديگر با معتزله موافق بود (سبكى، 2/777) و قائل شدن به زمان، مكان، شبيه، شريك، حدود و جهات براي خداوند از نظر او يعنى مخلوق پنداشتن خداوند، و عبادت چنين مخلوقى در حكم عبادت بت و مستوجب آتش است (بيذق، 4- 5). براي آنكه اتباع خود را از مجسمين متمايز و از اين رهگذر بر اهميت اصل توحيد تأكيد كند، ابن تومرت آنان را موحدون نام نهاد. سلسلهاي هم كه پس از درگذشت او به دست عبدالمؤمن بن على كومى تأسيس شد، تا پايان همين نام را براي خود حفظ كرد.
ب - اصول شريعت: كه به زعم ابن تومرت منحصر در قرآن و سنت، يعنى در امر و نهى خدا و امر و نهى و گفتار و رفتار رسول اوست. در اثبات شريعت به عقل اعتماد نمىكند، زيرا به نظر او در عقل فقط امكان و تجويز وجود دارد؛ اين هر دو شكند و شك ضد يقين است و اخذ چيزي از ضدش محال است. گرچه او به اجماع و قياس معتقد است، ولى آن را جداگانه در رديف اصول شريعت قرار نمىدهد (عنان، عصر المرابطين، 202). به اصل اجتهاد حمله مىكند و آن را قلب حقايق و گمراه كنندة مردم، ويران كنندة شريعت، حلال كردن حرام و حرام كردن حلال مىداند. بنابراين او كه به فقه شافعى گرايش داشت (سبكى، 4/71)، در تفسير شريعت فقيهى قشري و ظاهري است. مخالفت ابن تومرت با اصل اجتهاد و استنباطات اجتهادي، با توجه به اينكه او خود را امام معصوم مىداند، قابل توجيه است، زيرا در آنچه معصوم بگويد جايى براي بحث و تأمل و اجتهاد ديگران نيست.
ج - امامت: ابن تومرت در راه بازگشت از سفر مشرق، فكر امامت و معصوم بودن را به تدريج به مستمعان و پيروان خود عرضه كرد و در هر فرصتى كه دست مىداد، ضرورت وجود امام در ميان مردم و وجوب اعتقاد به او را تأكيد مىنمود. او كه در اكثر مسائل، مذهب ابوالحسن اشعري را تبليغ مىكرد، اصل امامت و عصمت امام را از شيعيان گرفت (مراكشى، 188؛ قلقشندي، مآثر الانافة، 2/251). ابن تومرت امامت را ركنى از اركان دين مىدانست كه جز به بركت اعتقاد بدان، اقامة حق در دنيا درست نيست. در هيچ زمانى از عهد عاد و نوح به بعد زمين خالى از امام قائمى نبوده است. به علاوه، امام حتماً بايد در جميع جهات معصوم و بري از باطل باشد، تا بتواند باطل را نابود كند. زيرا باطل نمىتواند باطل را از ميان ببرد. او با ذكر دلايل گوناگون در مورد ضرورت معصوميت امام، چنين استدلال مىكند كه براي رفع اختلاف و ايجاد اتفاق در جامعه، بايد امور را به اولىالامر سپرد و اولى الامر كسى جز امامى كه از باطل و ظلم معصوم باشد، نيست (عنان، عصر المرابطين، 206). سپس مىگويد: دينداري در اعتقاد به امامت و التزام بدان است. التزام به امامت يعنى اقتدا بدان و امتثال امر، اجتناب از نهى و تعهد به سنت امام است. با طرح اين قبيل مطالب و انذار و اخطارهاي مكرر به اينكه فقط كافر و منافق، مارق و فاجر امام را تكذيب مىكنند، ابن تومرت اذهان بربرهاي ساده و كوهنشينان زودباور را براي قبول امامت خود آماده ساخت. بنابر اين وقتى خويشتن را امام معصوم اعلان كرد، مردم گروه گروه به او گرويدند.
د - مهدويت: ابن تومرت با تأكيد مستمر بر اين مطلب كه وجود امام در هر عصر و زمانى لازم است، زمينه را براي اعلان مهدويت خود آماده كرد. او همزمان با تبليغ نظرية امامت، همهجا در خطابههايش اخبار و احاديث متعددي دربارة مهدي منتظر و علايم ظهور او نقل مىكرد و با قوت و حرارت تمام از آن سخن مىگفت. مهدي در غربت ظهور خواهد كرد، در زمانى كه امور عكس، حقايق قلب و احكام دگرگون شده است. مهدي به فرمان خدا جهان را به سنت او بازخواهد گرداند و عالم را به سامان خواهد آورد (همان، 208). ابن تومرت به موازات عرضة نظرية امام معصوم و مهدي موعود از تبليع بر ضد مخالفانصاحبامرقائم، يعنى مرابطونغافل نبود. او آنان را مكارانى از ابليس بدتر مىخواند و هر كس را كه منسوب به اين طاغيان بود، جزو شيطان مىشمرد (بيذق، 4، 6). در اين جماعت نشانههاي ظالمان و فاسدان آخر زمان را كه حضرت رسول (ص) پيشگويى كرده بود، مىديد؛ همان فاسدانى كه مهدي موعود بايد به ياري حاميان راستينش به نابودي آنان كمر بندد (عنان، عصر المرابطين، 210، 212). بدين ترتيب، با معرفى خود به عنوان مهدي معصوم و تبليغ بر ضد دشمنان مهدي، براي خود قداست و قدرت بلامنازع و براي مرابطون لعنت و نكبت آفريد و با شعار امر به معروف و نهى از منكر، و در زيّ جهاد با كفر و منكران توحيد، آن قدر بر پيكر حكومت آنان ضربه وارد كرد كه طومار حيات چندين سالة ايشان را در هم پيچيد.
سيرت و صفات: ويژگيهاي ظاهري ابن تومرت را چنين ترسيم كردهاند: گندمگون با چشمانى فرو رفته، ريشى تُنُك، بينى كشيده، ابروانى گشاده، خالى سياه بر گونة راست (ابن ابى زرع، 181) و داراي سري بزرگ و شانههايى فراخ (ذهبى، العبر، 2/423). كسانى كه در ترجمة احوال او چيزي نوشتهاند، عموماً او را مردي عالم، عابد، پرهيزگار، اهل رياضت، شجاع، عاقل، باهوش، تيزبين، ژرف انديش، كم حرف، خوشرو، فصيح و سخنور وصف كردهاند. گويا طبع شعري هم داشته، زيرا در بعضى از تواريخ (ابن خلكان، 5/54؛ صفدي، 3/324؛ عمادالدين كاتب، 1/70؛ سلاوي، 95) ابياتى از او نقل كردهاند. در زهد و قناعت او نوشتهاند كه هميشه قبايى مرقع مىپوشيد و از مال دنيا جز عصا و قمقمهاي (رِكْوه) با خود نداشت. قوت او از محل فروش دست رشتههاي خواهرش تأمين مىشد و تا زنده بود - حتى آن زمان كه امكان رفاه برايش ميسر بود - به همين مختصر قناعت مىكرد (ابن خلدون، العبر، 6(2)/471، 472؛ صفدي، 3/323؛ 327). از مصاحبت با زنان احتراز داشت و در نكاح و خوردن و مال اندوزي لذتى نمىيافت (ابن خلدون، العبر، 6(2)/471؛ ذهبى، سير، 19/541). پيوسته به روي مردم لبخند مىزد.
از صفات ممتاز او بىپروايى، جسارت و حاضرجوابى او بود كه در سراسر داستان زندگى او به نمونههاي زيادي از آن برمىخوريم. از آن جمله نامههاي تند و تهديدآميزي است كه به سلطان وقت على بن يوسف نوشت (بيذق، 11، 12)، يا مناظرات و معارضاتى كه با اين سلطان در مسجد مراكش (همو، 67، 68) يا با فقها و اعيان دربار او (ابن خلكان، 5/49، 50) داشت، و بسياري موارد ديگر (همانجا؛ سبكى، 4/73). اصولاً اتخاذ شيوة امر به معروف و نهى از منكر، آن هم به رغم منافع دستگاه سلطنت وقت، و عملاً مشاجره كردن با لااباليان بىپروا به ضوابط و شعاير دين، خود بيانگر پردلى، شهامت و صراحت بيان اوست. همين جسارت و بىپروايى در گفتار بود كه بر جذبة كلام و نفوذ شخصيت او مىافزود، شخصيتى كه توانست در مدتى كوتاه گروههاي پراكنده را متحد و انقلابى را در شمال افريقا رهبري كند. ديگر از خصايص بارز ابن تومرت پشتكار، شكيبايى و تحمل او بود. چه در تفهيم موضوعات نظري و اصول دين و چه در برخورد با پيشآمدهاي ناگوار صبري عجيب از خود نشان مىداد. اصرار در تبليغ عقايد اشعري، مبارزه با انديشة تجسيم در مغرب، مداومت در امر به معروف و نهى از منكر هر يك نمونة بارزي از مقاومت و پشتكار اوست. شيوة انتخابى او در تدريس قرآن به پيروان ناآشنا با عربى باز نمونة ديگري از حوصلة اوست. مثلاً، در تدريس سورة فاتحه، شاگردان خود را به صف مىكرد و هر كدام را به نام يكى از كلمات اين سوره مىخواند. اولى را الحمدلله، دومى را رب، سومى را العالمين، تا آخر آنگاه به ترتيب كلمات سورة فاتحه اسامى آنان را مىپرسيد. هر كدام از آنان فقط كلمهاي را كه بدان ناميده شده بود، باز مىگفت. سپس مىگفت: نماز شما مقبول درگاه خداوند نخواهد بود مگر آنكه اين اسامى را در هر ركعت نماز به ترتيبى كه از شما پرسيدم بخوانيد، و بدين شيوه كار حفظ قرآن را بر آنان آسان مىكرد (ابن ابى زرع، 183). به علاوه، ابن تومرت از سختيها، گرسنگيها، مزاحمتها و آزارهاي مخالفان نمىهراسيد. هر كجا مىرفت به سبب اصرارش در امر به معروف و نهى از منكر و اعتراض به انحرافات، اذيت مىديد، ولى صبر مىكرد، چنانكه آزار و اهانتهاي مكيان و مصريان (ذهبى، سير، 19/542)، تضييقات اميرالمسلمين و بسته شدن راه رسيدن مواد غذايى به او و يارانش كه در پناهگاههاي كوهستانى محاصره شده بودند (ابن اثير، 10/573)، از راهش بازنداشت. او چيزي را كه اراده مىكرد، به دست مىآورد (ذهبى، سير، 551، 552).
در كنار اين نقاط قوت و صفات مثبت، ابن تومرت را به پارهاي از صفات مذموم نيز متصف دانستهاند كه اهم آنها تزوير، استبداد، بىرحمى و جاه طلبى است. چنانچه او در حركتى كه به راه انداخت، نيتى پاك، الهى و اسلامى نداشته، پس احتمالاً جاه طلبى او بوده كه باعث بروز ديگر صفات نامطلوب او شده است. ذهبى ( سير، 19/541) مىگويد: ابن تومرت در هيچ چيز جز در رياست كردن لذت نمىجست و براي دستيابى به مطلوب خود از دعوي كذب، تزوير و خونريزي روگردان نبود. ابن ابى زرع (ص 181) گرچه ابن تومرت را سياستمدار، هوشمند، عالم، راوي احاديث نبوي، دانا به اصول دين، عالم به علم جدل و فصيح مىداند، ولى وي را خونريزي وصف مىكند كه حدي بر قتل نفوس قائل نبود. ريختن خون عالمى را در راه هواي نفس و رسيدن به مراد خود خوار مىشمرد؛ چنانكه كشتار مرابطون، غارت اموال و اسارت زنان و فرزندان آنان را مباح مىدانست. به روايت ذهبى ( سير، 19/545) كسى كه خود شاهد بسياري از كشتارهاي موحدون بوده مىگويد: ابن تومرت در وصايايش به قوم خود سفارش مىكرد كه هر كجا به يك مرابطى يا تلمسانى دست يافتيد، او را بسوزانيد. پيش از اين به نمونههايى از نيرنگهاي ابن تومرت اشاره شد. اينكه او نسبت حسنى بر خود بسته حال آنكه هرغى بربري بود و اينكه به ناحق خود را امام معصوم مىخواند، از نظر ذهبى ( العبر، 2/421) حكايت از تزوير او دارد و به عقيدة عامري (ص 415) با صفات زهد، ورع و قناعت او متناقض است.
داوري تاريخ: آنچه صاحب نظران از متقدم و متأخر در حق ابن تومرت و رسالت او نوشتهاند، طيف وسيعى از آراي مختلف را تشكيل مىدهد كه در يك سوي آن آراي بسيار ستايش آميز مورخانه مانند ابن خلدون، و در سوي ديگر انتقادهاي تند كسانى چون شعيب ارنؤوط به چشم مىخورد. در راستاي اين طيف به نظرهاي ديگري برمىخوريم كه به اين يا آن سوي طيف گرايش دارد. ابن خلدون در مقدمة تاريخ خود (1/47، 48) به گفتههاي مذمت آميز جمعى از «فقهاي سست راي مغرب» دربارة ابن تومرت سخت مىتازد و اتهامات آنان را يكسره مردود مىشمارد و بدگوييهاي آنان را ناشى از حسادت به پايگاه بلند علمى و فقاهتى ابن تومرت مىداند. مىگويد: چون ابن تومرت شيوة ملوك مرابطى را تقبيح و تعليماتى به خلاف آنان بر مردم عرضه مىكرد، فقيهانى كه ريزه خوار خوان نعمت اين ملوك بودند، زبان به نكوهش شيوهها و آراي وي گشودند. او نه تنها ابن تومرت را - به خلاف نظر بعضى از مورخان - بر كنار از خدعه و نيرنگ مىشناسد، بلكه وي را مردي زاهد، متقى، بيزار از تنعمات دنيوي و مقاوم در برابر ناملايمات توصيف مىكند: مردي كه حتى از داشتن فرزند كه بسياري از مردم شيفتة آنند، خود را محروم كرد و چشم از همة آرزوها پوشيد. وي سپس مىپرسد اگر اين همه پرهيزگاري و پارسايى در راه خدا نبوده، ابن تومرت چه قصدي داشته است (همو، مقدمه، 1/49). حسين مؤنس (ص 178)، از معاصران، نظر كسانى را كه مىگويند ابن تومرت مىكوشيد تا سلطنت را در خاندان خود مستقر كند، مردود مىداند، چون او زن و فرزندي نداشت. وي مىافزايد كه ابن تومرت به هيچ يك از مظاهر جاه و سلطنت متمسك نشد، و اگر چه در عمل به پايگاه دينى و قدرت سياسى نامحدودي دست يافت، اما عنوان خلافت، سلطنت يا امارت را براي خود برنگزيد. شعيب ارنؤوط ابن تومرت را از جملة كسانى مىداند كه دنيا را به بهانة آخرت طلب مىكنند و خلافت آنچه را كه در ضمير مىپرورند، بر مردم ظاهر مىكنند. اينان ناگزير از حيله، خدعه و تظاهر به زهد و نسك و تعصب نسبت به اسلام و مقدسات آنند. وقتى آنچه را كه اراده كردهاند حاصل نمودند، از اتباع خود انقياد تام و خضوع مطلق توقع دارند؛ به جهت مطامع خويش، عرض و مال مردم را مباح مىشمارند و در شرع خدا مرتكب كارهاي باطل مىشوند (19/539، 540).
از متأخرين محمد عبدالله عنان، ضمن نقل و رد دفاعيات ابن خلدون از مواضع دينى و سياسى ابن تومرت، و از آن جمله دعوي مهدويت و معصوميت و انتساب او به خاندان حضرت على(ع)، به شرح انگيزههاي اين فيلسوف مورخ در دفاع از دعاوي ابن تومرت مىپردازد و از جمله مىگويد: خاندان ابن خلدون پس از خروج از اندلس در اوايل سدة 7ق/13م به تونس آمدند و در ساية حمايت ملوك حفصيّة موحديّه به زندگى ادامه دادند ( عصر المرابطين، 194). مؤسس بنى حفص، ابوزكريا يحيى بن ابى محمد، نوادة شيخ ابوحفص عمر رئيس قبيلة بربر هنتاته بود كه يكى از مريدان و شاگردان برگزيدة ابن تومرت به شمار مىآمد (لين پل، 55). اجداد ابن خلدون در دستگاه بنى حفص عهدهدار مناصب و مقاماتى بودند و او خود مدتى را در كنف حمايت اين خاندان گذراند و نخستين نسخة مقدمه و تاريخ خود را به سلطان ابوالعباس حفصى پيشكش كرد. پس شرط عقل نبود كه از امامت و مهدويتى انتقاد كند كه اساس قيام موحدون را تشكيل مىداد (عنان، عصر المرابطين، 194).
بعضى از ارباب نظر سعى كردهاند بدون پرداختن به گزارشهاي افسانهآميز و كرامات و خوارق عادات دربارة ابن تومرت از نوع آنچه افرادي چون مراكشى (ص 191، 192) و بيذق (جم) گفتهاند، بيشتر به واقعيات حركت او توجه كنند. حسين مؤنس (ص 178) ضمن اذعان به هوش و ذكاوت فوقالعادة ابن تومرت مىگويد: قابليتهاي حقيقى او سياسى بود نه علمى. به نظر او، علم نقطة آغاز و راهى براي رسيدن به غايات سياسى بود، منتها در آغاز كار اين غايات سياسى در ذهنش روشن نبود. فاخوري (ص 601) حركت ابن تومرت را اقدامى براي رفع بحرانى مىداند كه به دنبال انحطاط دولتهاي عباسى و فاطمى در بغداد و در مصر، و كفرآلود شدن حكومت مرابطون در مغرب، جهان اسلام آن روزگار بدان گرفتار شده بود. ابن تومرت رفع اين بحران را تنها در تأسيس خلافتى مىدانست كه همة ملل اسلامى را زير لواي خود درآورد. البته اين خلافت بايستى به دست موحدان پايه گذاري مىشد. پيوسته دربارة مردانى كه بانى حركتهاي سرنوشت ساز تاريخ بودهاند، آرا و اظهار نظرها مختلف، مبالغهآميز و در بعضى جاها متناقض بوده است و ابن تومرت هم از اين قاعده مستثنا نيست.
مآخذ: ابن ابى دينار، محمد، المؤنس فى اخبار افريقيا و تونس، به كوشش محمد شمام، تونس، 1387ق؛ ابن ابى زرع، على، الانيس المطرب، رباط، 1972م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ همو، مقدمه، ترجمة محمد پروين گنابادي، تهران، 1352ش؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن عذاري، محمد، البيان المغرب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1967م؛ ابوالفدا، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، دارالمعرفة؛ ابن كثير، البداية؛ ابن وردي، عمر، تتمة المختصر فى اخبار البشر، به كوشش احمد رفعت بدراوي، بيروت، 1389ق؛ ارنؤوط، شعيب، حاشيه بر سير اعلام النبلاء (نك: ذهبى، در همين مآخذ)؛ امين، حسن، الموسوعة الاسلامية، بيروت، 1401ق/ 1981م؛ بستانى ف؛ بغدادي، اسماعيل پاشا، هدية العارفين، استانبول، 1955م؛ بيذق، ابوبكر على صنهاجى، كتاب اخبار المهدي ابن تومرت و ابتداء دولة الموحدين، به كوشش لوي پرووانسال، پاريس، 1928م؛ بيضون، ابراهيم، الدولة العربية فى اسبانية من الفتح حتى سقوط الخلافة، بيروت، 1986م؛ حاجى خليفه، كشف الظنون، استانبول، 1943م؛ الحلل الموشية، به كوشش سهيل زكار و عبدالقادر زمامه، فاس، 1979م؛ دائرة المعارف الاسلامية، چ 1؛ دارمستتر، ژام، مهدي از صدر اسلام تا قرن سيزدهم هجري، ترجمة محسن جهانسوز، تهران، 1317ش؛ ذهبى، محمد بن احمد، دول الاسلام، حيدرآباد دكن، 1365ق/1946م؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط، بيروت، 1984م؛ همو، العبر، به كوشش ابوهاجر محمد سعيد زغلول، بيروت، 1985م؛ رقيحى، احمد عبدالرزاق و ديگران، فهرست مخطوطات مكتبة الجامع الكبير صنعاء، يمن، 1984م؛ زامباور، ادوارد، نسب نامة خلفا و شهرياران، ترجمة محمد جواد مشكور، تهران، 1356ش؛ زركشى، محمد، تاريخ الدولتين الموحدية و الحفصية، به كوشش محمد ماضور، تونس، 1966م؛ زركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، 1986م؛ سالم، عبدالعزيز، المغرب الكبير، بيروت، 1981م؛ سبكى، عبدالوهاب، طبقات الشافعية الكبري، قاهره، 1324ق؛ سلاوي، احمد، الاستقصاء الاخبار دول المغرب الاقصى، به كوشش جعفر ناصري و محمد ناصري، دارالبيضاء، 1954م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش اسون ددرينگ، دمشق، 1953م؛ عامري، يحيى، غربال الزمان فى وفيات الاعيان، به كوشش محمد ناجى، دمشق، 1985م؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريدة القصر، به كوشش محمد مرزوقى و محمد عروسى مطوي، تونس، 1966م؛ عنان، محمد عبدالله، تراجم اسلامية، قاهره، 1390ق؛ همو، عصر المرابطين، قاهره، 1964م؛ فاخوري، حنا و خليل جر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمة عبدالمحمد آيتى، تهران، 1355ش؛ قلقشندي، احمد، قلائد الجمان، به كوشش ابراهيم ابياري، قاهره، 1383ق؛ همو، مآثر الانافة، به كوشش عبدالستار احمد فراج، كويت 1964م؛ كحاله، عمر رضا، معجم المؤلفين، بيروت، 1957م؛ كوپريلى، خطى؛ لين پل، استانلى و ديگران، تاريخ دولتهاي اسلامى و خاندانهاي حكومتگر، ترجمة صادق سجادي، تهران، 1363ش؛ مراكشى، عبدالواحد، المعجب فى تلخيص اخبار المغرب، به كوشش محمد سعيد عريان و محمد العربى علمى، قاهره، 1368ق/ 1949م؛ مؤنس، حسين، معالم تاريخ المغرب و الاندلس، قاهره، 1980م؛ نيز: Arberry; EI 2 ; GAL,S.
مجدالدين كيوانى (رب) آذر 76
ن * 2 * (رب) 11 و 13/10/76